۱۳۹۵ اسفند ۲۷, جمعه

نجیل برنابا، تلاشی دیگر در تایید اسلام و رد مسیحیت


نجیل برنابا، تلاشی دیگر در تایید اسلام و رد مسیحیت

 
 
 
 
 
 
9 Votes

اگر به کتابخانه بروید در بخشی که به ایمان اسلامی تخصیص داده شده است، قرآن، احادیث و کتب دیگری خواهید یافت که با ایمان مسیحی به دایالوگ پرداخته اند، در کنار این کتب، انجیلی نیز خواهید دید، البته این انجیل، انجیل متی، مرقس، لوقا و یوحنا که مسیحیان، الهام خدا می دانند نیست. این انجیلی که از آن صحبت می کنم، انجیل برنابا است. انجیل برنابایی که مسلمانان بسیار تبلیغ کرده و این کتاب را به زبانهای متعددی ترجمه و آن را سراسر دنیا پخش نموده اند.
در اواخر ماه می سال 2012، نسخه ای از این انجیل کشف شد. نشریات ایرانی از این فرصت استفاده کرده، با استناد بر این یافته تازه، ادعا کردند که بازیافت این نسخه، آغاز سقوط مسیحیت و اثبات حقانیت تعالیم اسلام است. مانند بسیاری از ادعایهای بی اساسی که جهان اسلام بر علیه ایمان مسیحی و متون مقدس وارد می آورد، نشریه بسیج نیز اظهار کرد که این نسخه در قرون پنجم و ششم نوشته شده است. انجیلی که آمدن محمد، پیامبر اسلام را نوید می دهد. همچنان این نشریه ادعا کرد که دنیای مسیحیت وجود این انجیل را رد می کند. این نشریه به باب چهل و یکم این انجیل، به عنوان دلیلی که مسیحیان از این انجیل هراسناکند اشاره می کند:
پس جبروت خدا در پرده شد و راند ایشان را فرشته میخائیل از فردوس
چون آدم ملتفت شد، دید مکتوبی را بالای دروازه که: لا اله الا الله و محمد رسول الله. (برنابا 41: 32، 33)
مقامات ترک در سال 2000، این دست نوشته را پس از دستگیری گروهی از قاچاقچیان پیدا کردند. بنابر ادعاها، این نسخه بر خلاف نسخ در دست، کهنتر بوده و به زبان سریانی نوشته شده است. اما تا به حال هیچ دلیل و پژوهش علمی که قدمت آن را تایید و متن آن را آشکار نماید ارائه نشده است. بنظر می آید با وجود پنهاهنکاریهایی که در خصوص یافته های باستاشناسی، مخصوصا در مورد دست نوشته ها، چه در ارتباط با این نسخه و نسخه های دیگر، مانند نسخه های قرآنی که در یمن کشف شد، وجود دارد، این ادعایی است که باید بر اساس حسن نیت و اعتباری که جهان اسلام در پژوهشهای آکادمیک دارد پذیرفت.
اما خوشبختانه کلیسای مسیح در طی تاریخ با شهامت با حقایق روبرو شده و هرگز برای کشف راستی خود را نفریفته است. همانگونه که دنیای آگناستیک مرتبا حقانیت کتاب مقدس، در نتیجه ایمان مسیحی را مورد انتقاد قرار داده و کلیسای مسیح در مقابل، صبورانه پاسخگوی هر انتقاد گشته، هر تعلیم و آموزش نادرست را در شوراها مورد بررسی قرار داده، در صداقت با اتهامات روبرو شده است.کلیسای مسیح در این خصوص نیز آماده است تا این انجیل را بررسی کرده و حقیقت را دریابد.
ام برنابا متعلق به مسیحیی است که در قرن اول می زیست. شخصی که از او در کتاب اعمال رسولان نیز صحبت به میان آمده است. برخی از رسولان از او نیز نام برده اند. برنابا با پولس رسول همکار بوده و دوشادوش وی به خدمت اعلام انجیل مشغول بود. انجیل برنابا ادعا می کند که توسط این شخص به قلم درآمده است.
انجيل صحيح يسوع مسمي به مسيح
(1)پيغمبر تازه اي كه فرستاده ي خداست بسوي جهان،بحسب روايت برنابا فرستاده ي او.(2) برنابا ،فرستاده ي يسوع ناصري مسمي به مسيح آرزو مي كند ازبراي همه ي ساكنين زمين صلح و آرامش- تسلی) اسلام تسليه را. (برنابا 1:1 -2)
چرا مسلمانان به انجیل برنابا و سایر کتابهای آپروکریفا مانند انجیل توما استناد کرده و به آنها علاقه دارند و اناجیل و کتب عهد جدید را نمی پسندند؟ پاسخ به این پرسش چندان دشوار نیست. دلیل این علاقمندی این است که انجیل برنابا زندگی عیسی را طوری به تصویر می کشد که با گزارشات قرآن همخوانی دارد. عیسی مسیح در انجیل برنابا، در مورد آمدن محمد، پیامبر اسلام پیشگویی کرده، بسیاری از اصول اسلامی را تعلیم داده و بر روی صلیب جانش را از دست نمی دهد.
در قرن هجدهم این انجیل که دو نسخه متفاوت از آن در دست بود مورد توجه بسیاری در انگلستان قرار گرفت. این دو کپی یکی به زبان ایتالیایی و دیگر به زبان اسپانیایی بود. زمانی که این انجیل به انگلیسی ترجمه شد، توجه بسیاری را که به زبان انگلیسی تسلط داشتند جلب کرد. در اواخر قرن بیستم، انتشارات اسلامی از پاکستان و عربستان آغاز به نشر و پخش این انجیل کردند. البته زمانی که این انجیل توسط لونسدیل و لورا رگ از نسخه ایتالیایی ترجمه شد، در مقدمه این ترجمه به نقد این انجیل پرداختند، نقدی که کشورهای اسلامی هنگام چاپ انجیل در کتابهای منتشر شده نگنجاندند.
لانسدیل رگ، در مقدمه ای که در آغاز این انجیل می نویسند اشاره می کند که یکی از این دو نسخه، یعنی ترجمه اسپانیایی آن از روی نسخه ایتالیایی برگردانده شده است. نسخه اسپانیایی که الان از معرض عموم هم پنهان است، در سال 1709 برای نخستین بار در آمستردام، توسط شخصی بنام جی. اف. کارمر کشف شد. این نسخه در سال 1738 سر از کتابخانه ژنرال اطریشی طبار، یوجین اهل ساوی در می آورد. سپس این نسخه به کتابخانه ملی اطریش . (هاف- بیبلیوتک) منتقل می گردد. اطلاعت بیشتری در مورد این نسخه وجود ندارد، هرچند در مقدمه ترجمه اسپانیایی آن، مطالبی در خصوص نسخه ایطالیائی آن نوشته شده است. نسخه ای که امروز گم شده است. این نوشته مدعی است که نسخه ایتالیایی آن، زمانی در کتابخانه پاپ سیکتوس پنجم بوده است. (1585 9) در نوشته هایی که همراه نسخه ایطالیایی آن در دست است (نوشته هایی که هنگام فروش در این نسخه درج شده است) گفته شده است که نسخه اسپانیایی آن توسط یک مسلمان به نام مصطفی د آراندا از ایطالیائی برگردانده شده است.
در صفحات نخست این نسخه، مقدمه ای در خصوص چگونگی کشف نسخه اصلی آن درج شده است. در این مقدمه از یک راهب مسیحی به نام «فرا مارینو» نام می برد که می گوید بطور اتفاقی با نوشته های آیرنیوس روبرو می شود که در آن آیرنیوس بر ضد پولس رسول صحبت می کند و با دلایلی که ارائه می دهد حقانیت انجیل برنابا را اثبات می کند. از آن پس او مشتاق یافتن این انجیل (انجیل برنابا) می گردد و خدا به او لطف کرده، باعث می شود تا وی با پاپ سیکتوس پنجم دوست شده و رابطه صمیمانه ای پیدا نماید. بنابر این مقدمه، روزی که این راهب با پاپ سیکتوس پنجم در کتابخانه مشغول مطالعه بودند، پاپ به خواب می رود و در این حین این راهب، کتابی را برای خواندن بر می دارد. این کتاب بر حسب اتفاق همان انجیل برنابا بود، انجیلی که او آرزوی خواندنش را داشت. علاقه شدید و شادی وی از این یافته او را بر این داشت تا مخفیانه این کتاب را از کتابخانه بیرون ببرید. او پس از مطالعه این کتاب، مسلمان می گردد.
قابل توجه است که نسخه اسپانیایی آن با نسخه ایطالیائی یکسان نیست. و محققین و پژوهشگران، قدمت نسخه ایطالئیای را حدود سال 1470- 1480 تخمین زده اند. بررسی های که بر روی نوع کاغذ و سبک جلدبندی این کتاب به عمل آمده، محققین را بر این داشته است تا این کتاب را محصولی دیرتر از نیمه دوم قرن شانزدهم ندانند. و مسلما چون نوشته این کتاب نمی تواند از خود کاغذ کهنتر باشد، این کتاب را مکتوب همان دوران قرار می دهد.
برخی معتقدند این نسخه ایطالیایی برگردانی است از نسخه اصلی این کتاب به زبان عربی که در مکانی در شرق زمین موجود است. اما هیچ مدرک و نشانه ای دال بر وجود نسخه عربی کهن نمی کند.
تفاوتهای بین اناجیل چهارگانه و انجیل برنابا
این انجیل بسیاری از گزارشات اناجیلی که در کانون کتاب مقدس یافت می شود را تکرار می کند، بنوعی که گزارشات به همان شکل البته نه به ترتیب زمانی وقوع آنها، بیان شده است اما برخی دیگر از این گزارشات با تفاوت بسیاری در این کتاب انعکاس یافته اند. از 39 کتابی که در کانون عهد عتیق موجود می باشد، 22 کتاب آن و از 27 کتاب عهد جدید، 18 کتاب نقل قول شده است که این خود ادعای اینکه انجیل برنابا تنها انجیل راستین را است نقض می کند. البته در نقل قولهایی که از عهد عتیق ذکر شده است، نام چند تن از انبیا به اشتباه نوشته شده است. به عنوان مثال، نویسنده از مزامیر نقل قول می کند و نام نویسنده را داود می خواند و در جایی بجای اشعیا، از حزقیال نام می برد. نکته دیگری که شایسته توجه است، استعمال و ادغام کتب آپوکریفا و آیات عهد عتیق می باشد که نویسنده این دو را از هم تفکیک نکرده و یکجا، با این پیش فرض که منابع آنها یک است، نقل قول می کند. دیگر اینکه، نقل قولهایی که از نوشته های پولس رسول، شخصی که برنابا به شدت بر علیه آن نوشته شده است، بسیار زیاد است. چگونه ممکن است شخصی را مولف انجیل ناراست شمرد و در همان حال نیز بسیاری از نوشته های او را در انجیل خود بکار برد؟
به عنوان مثال در انجیل یوحنا باب 1: 19-23 می خوانیم:
و این است شهادت یحیی در وقتی که یهودیان از اورشلیم کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستی؛
20 که معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم.
21 آنگاه از او سؤال کردند، پس چه؟ آیا تو الیاس هستی؟ گفت، نیستم. آیا تو آن نبی هستی؟ جواب داد که نی.
22 آنگاه بدو گفتند، پس کیستی تا به آن کسانی که ما را فرستادند جواب بریم؟ دربارهٔ خود چه می‌گویی؟
23 گفت، من صدای ندا کننده‌ای در بیابانم که راه خداوند را راست کنید، چنانکه اشعیا نبی گفت.
اما انجیل برنابا این گزارش را اینگونه بازگو می کند:
آنگاه دیدند بسیاری از آنانکه آمده بودند تا جست و جو کنند او را . زیرا روسای کاهنان رای می زدند میان خود، تا براندازند او را به سخنش. از این رو فرستادند لاوی ها و بعضی از کاتبان را که از او پرسیده، بگویند تو کیستی. پس این اعتراف نمود یسوع و فرمود: براستی و درستی که من مسیا نیستم. پس گفتند: آیا تو ایلیا یا ارمیا یا یکی از پیامبران پیشین هستی؟ یسوع جواب داد: چنین نیست. آن وقت گفتند: کیستی تو؟ بگو تا شهادت دهیم برای آنانکه ما را فرستاده اند. پس آن وقت یسوع فرمود: منم، آوازی فریاد کننده در همه یهودیه، که فریاد می کند، آماده سازید راه فرستاده پروردگار را آنگونه که او نوشته شده است در اشعیا. (برنابا 42: 2- 11)
در اناجیلی که مسیحیان می پذیرند، این یحی تعمید دهنده است که طریق را برای مسیح مهیا می سازد،اما در انجیل برنابا این مسیح است که این راه را برای محمد می گشاید.
در جای دیگر این انجیل می خوانیم:
پس آن وقت کاهن گفت: به چه نامیده می شود مسیحا؟……
عیسی در جواب فرمود:…
… همانا نام مبارک او محمد است
برنابا 97: 14، 15، 18
اما در انجیل متی، پطرس رسول عیسی را پسر خدای زنده می خواند:
13 و هنگامی که عیسی به نواحی قیصریّه فیلِپس آمد، از شاگردان خود پرسیده، گفت، مردم مرا که پسر انسانم چه شخص می‌گویند؟
14 گفتند، بعضی یحیی تعمید‌دهنده و بعضی الیاس و بعضی اِرمیا یا یکی از انبیا.
15 ایشان را گفت، شما مرا که می‌دانید؟
16 شمعون پطرس در جواب گفت که، تویی مسیح، پسر خدای زنده!
17 عیسی در جواب وی گفت، خوشابحال تو ای شمعون بن یونا! زیرا جسم و خون این را بر تو کشف نکرده، بلکه پدر من که در آسمان است. (متی 16: 13- 17)
اما در انجیل برنابا، پطرس به جهت این اعتراف توبیخ می شود:
… از شاگردان خود پرسید: مردم، درباره من چه می گویند؟ جواب دادند: بعضی می گویند بدرستی که تو ایلیایی و دیگران می گویند که ارمیایی و دیگران می گویند تو یکی از از پیغمبران هستی. یسوع جواب داد: سخن شما درباره من چیست؟ پطرس جواب داد: بدرستی که تو مسیح پسر خدایی. پس آن وقت یسوع به خشم آمد و با غضب او را نهیب کرده فرمود: برو و دور شو از من، زیرا توئی، تو شیطان و می خواهی به من بد کنی. آنگاه یازده نفر دیگر را تهدید نموده، فرمود: وای بر شما اگر این را تصدیق کنید، زیرا من دیده ام لعنت بزرگی را از خدا برای هر کس که این را تصدیق نماید. آنگاه خواست پطرس را براند. پس یازده نفر دیگر به یسوع زاری نمودند از برای او، پس نراند او را. لیکن دوباره او را نهیت داده فرمود: زنهار مانند این سخن بار دیگر نگویی، زیرا خدا تو را لعنت خواهد نمود.
برنابا 70: 2- 10
گزارش مرگ عیسی مسیح نیز اینگونه گفته شده است:
پس خدای عجیب، کار عجیبی کرد. آنگه یهودا در گفتار و رخسار تغییر پیدا کرد و شبیه به یسوع شد، حتی اینکه ما اعتقاد نمودیم که او یسوع است.
…لشکریان داخل شدند و دست های خود را بر یهودا انداختند، زیرا او از هر جهت شبیه به یسوع بود.
…پس او را به کوه جمجه، آنجا که مرسوم بود آویختن گناهکاران، کشانیدند و آنجا او را برهنه به دارد کشیدند برای مبالغت در تحقیر وی.
برنابا 126: 3، 9 127: 78
داستان این انجیل بر روی کوشش عیسی مسیح جهت بازیافت قوم اسرائیل بنا شده است، قومی که کتب موسی را تحریف کرده اند. مسیح آمده است تا به آمدن مسیح موعود، یعنی محمد نوید دهد. اما یهودیان مسیح را اشتباها خدا و پسر خدا خوانده، کفر می گویند. سنای قوم یهود، تصمیم به قتل مسیح می گیرد، تا شاید به این کفرها خاتمه دهند. به همین جهت خدا نیز به علت این سوتفاهم ها به جای اینکه مطابق نقشه پیشین عیسی را به آسمان ببرد، طوری ترتیب می دهد که بنظر برسد عیسی بر صلیب مصلوب گشته است. وظیفه آشکار کردن این واقعه به عهده شاگردان خواهد بود، اما زمانی که محمد بیاید این حقیقت کاملا عیان خواهد گشت.
عیسی در دوران خدمت خود، قوانین مذهبیی برای خوراک قوم تعیین می کند و ختنه را امری الزامی می داند. او همچنان سوتفاهمات و تعالیم اشتباهی که پیرامون اسحاق و اسمائیل بوجود آمده بود را، تصحیح می کند. این اسماعیل بود که توسط ابراهیم برای قربانی بر مذبح قرار داده می شود و نه اسحاق، داستانی که یهودیان تحریف کرده اند. تعالیمی که او در مدت خدمت خود می دهد شامل مسائلی چون، عاقبت حیوانات در روز داوری، داستان سقوط شیطان، طبیعت بهشت و جهنم، تقدیر و چگونگی پادشهایی که در انتظار صالحین است.
چالشهای که انجیل برنابا بر می انگیزد
مسلمانان در پشتیبانی و تبلیغ این انجیل بسیار علاقه دارند، مخصوصأ در کشور ایران، یک پژوهشگر برای یافتن اناجیلی که در کانون کتاب مقدس مسیحیان وجود دارد بسیار مشکل دارد. فروش این اناجیل و یا حتی داشتن آنها جرم به حساب می آید. اما در عوض انجیل برنابا بسادگی از کتابفروشی های شهر قابل ابتیاع می باشد. این کتاب مورد پسند جامعه مسلمان است زیرا که ایشان معتقند:
انجیل برنابا، تعالیم صحیح و قابل اعتمادی در مورد عیسی در اختیار خوانندگان خود قرار می دهد
– این کتاب، ادعای مسلمانان را در خصوص اینکه کتب مسیحیان تحریف شده است، تایید می کند
– انجیل برنابا، مهر تاییدی بر حقانیت اسلام و پیامبر اسلام زده آن را نوید می دهد
– این انجیل صلیب مسیح، در نتیجه پایه و اساس مسیحان را انکار می کند.
مسیحیان به همانگونه که برای اثبات حقانیت کتاب مقدس، آن را مورد بررسی قرار داده به هر گونه نقدی که از جانب دنیای منتقد به آن وارد شد، پشت نکردند، مایل هستند تا اصلیت و اعتبار این کتاب نیز به همان میزان سنجیده گردد.
تحقیق، تفحص و بررسی این کتاب پژوهشگران را متقاعد ساخت که این انجیل در قرن چهاردهم به نگارش آمده است و این نوشته به هیچ وجه حاصل نگار برنابایی که عهد جدید از آن سخن می راند، نیست.
نقد انجیل برنابا
اشتباهات تاریخی
لقب مسیح یکی از القابی است که عیسی بسیار علاقه داشت تا از آن برای معرفی خود استفاده کند. مسیح که از واژه عبری آن مشیاخ، مسایا، گرفته شده است برای یهودیان بسیار آشنا بود. مخصوصا در قرن اول، زمانی که عیسی به دنیا آمد، یهودیان بی صبرانه منتظر ظهور مسیح موعودی بودند که در کتب عهد عتیق خداوند از طریق انبیا وعده آمدن او را داده بود. مسیح، که به معنای مسح شده است، شخصی بود که با ظهور خود بی عدالتی ها را از بین برده و ملکوت خدا را در اسرائیل برقرار کرده، نام خدا را معروف می سازد. همانطور که پیشتر اشاره کردیم، انجیل برنابا اینگونه آغاز می گردد:
انجيل صحيح يسوع مسمي به مسيح، پيغمبر تازه اي كه فرستاده ي خداست
اما همینطور که در داستانهای این انجیل به پیش می رویم، عیسی مسیح این لقب و مقام را انکار می کند:
پس اعتراف نمود یسوع و فرمود: براستی و درستی که من مسیا نیستم. (برنابا42: 5)
اما نکته عجیبی که در این انجیل دیده می شود استفاده از دو واژه مسیح و مسیا است. آیا بنظر نویسنده این انجیل، یهودیان دو معنی متفاوت برای این واژگان قائل بودند؟ آیا یهودیان واقف نبودند که این دو یک هستند؟ آیا یهودیانی که به زبان آرامی گفتگو می کردند، از واژه مسیح، که ترجمه یونانی مسیا است استفاده می کردند؟ یا اینکه نویسنده این دست نوشته، که خود را به جای برنابایی که در عهد جدید از او یاد شده، معرفی کرده، از یکی بودن این واژگان بی خبر بوده است؟
سپس در باب سوم، می خوانیم که پیلاطس و هیرودیس، هر دو در زمان تولد عیسی مسیح در یهودیه حکمرانی می کردند. اما این ادعا از لحاظ تاریخی نادرست است. زیرا که هیرودیس و پیلاطس هرگز در یک زمان بر یهودیه حکمرانی نکردند. زمان حکمرانی هیرودویس از 37 تا 4 قبل از مسیح و دوران حکمرانی پیلاطس، از 26 تا 36 بعد از میلاد مسیح بوده است. بنابرگزارشات اناجیل، برنابا در زمان حکمرانی پیلاطس می زیست، حال چگونه است که وی چنین اشتباه تاریخی فاحشی را مرتکب می گردد؟
اشتباهات جغرافیایی
در کنار اشتباهات تاریخی، اشتباهات جغرافیایی نیز در این کتاب موجود است که مطمئنا بر ادعای حقانیت و اصلیت این کتاب خدشه وارد می سازد.
انجیل برنابا می گوید:
یسوع بسوی دریای جلیل رفت و در کشتی نشست. سفر کنان بسوی شهر خود ناصره. 1
چون کشتی به شهر ناصره رسید، ملاحان در شهر نشر دادند همه آنچه را که یسوع کرده بود. 9
یسوع بر شد به کفرناحوم و نزدیک شهر شد. 1
برنابا20: 1، 9 21: 1
اما شاید برنابا نمی دانست که ناصره شهری نبود که ساکنین آن به حرفه ماهیگیری بپردازند. شهر ناصره 14 مایل با دریای جلیل فاصله داشته و در کوهپایه برقرار بود. در عوض کفرناحوم، شهری که مسیح به آن وارد شد، شهری بود که شهروندان آن به ماهیگیری مشغول بودند. این دو، کفرناحوم و ناصره شهرهایی بودند که عیسی به همراه شاگردانش مرتب ملاقات می کردند. بنابراین هر کسی که با مسیح همراه بود و با او آشنا بود، مطمئنا با این دو شهر آشنایی داشت. اما از نوشته های این کتاب اینگونه بر می آید که نویسنده آن که ادعای رسالت مسیح را می کند، چندان به موقعیت جغرافیایی این شهرها واقف نیست.
یکی دیگر از نکاتی که محققین از مطالعه این دست نوشته یافتند، ارتباط آن با قرن چهاردهم می باشد. دو مطلبی که بر این دو ارتباط نور می تاباند، اشارات آن به بهشت و سال یوبیل است.
داستان بهشت در انجیل برنابا
دانته، نویسنده ای بود که در قرن چهاردم زندگی کرد. در کتاب خود، تحت عنوان، کمدی الهی، او از صعود به بهشت از طریق آسمانها اشاره می کند. دانته از نه آسمان صحبت کرده، بهشت را دهمین مرحله معرفی می کند. نویسنده این کتاب، یعنی انجیل برنابا نیز از این نه آسمان و بهشت که در مرتبه دهم است، صحبت می کند.
برتولما گفت: حقا که بهشت بسیار وسعت دارد، زیرا هرگاه در آن چنان خیرات عظیمی است که این مقدار آنها باشد، پس لابد وسیع خواهد بود. یسوع در جواب فرمود: همانا بهشت خیلی وسیع است تا بدانجائی که هیچ کس نمی تواند آن را اندازه بگیرد. راستی به شما می گویم که تعداد آسمانها نه است که نهاده شده در میان آنها سیاره هایی که هر یک از آنها به اندازه سفر پانصد ساله از دیگری دور است… (برنابا 178: 4- 6)
داستان سال یوبیل
سال یوبیل جشن ملی قوم اسرائیل بود که تعالیم کتاب مقدس آن را بنا نهاده بود. این جشن هر پنجاه سال یکبار نگاه داشته می شد. در سال 1300 بعد از میلاد، پاپ بونیفاس هشتم، اعلام کرد که این جشن، یعنی سال یوبیل، باید هر صد سال یکبار بجای رسم کتاب مقدسی پنجاه سال یکبار، توسط مسیحیان گرفته شود. اما پاپ بعدی، کمنت ششم، این جشن را به پنجاه سال یکبار تغییر داد. سال یوبیل در س
ل یوبیل در سال 1350 بعد از میلاد جشن گرفته شد. نکته قابل توجه این است که، این دوران، در تاریخ مسیحیت تنها زمانی است که مسیحیان بر این باور بودند که سال یوبیل باید هر صد سال یکبار جشن گرفته شود. به همین خاطر اینگونه بنظر می رسد که نویسنده این انجیل، چنین تعلیمی که از طرف پاپ وقت به کلیسا آموزش داده شده بود را، تعلیم کتاب مقدسی انگاشته، در نتیجه آن را وارد انجیل خود کرده است. برنابا اینگونه می گوید:
در آن وقت سجده کرده می شود برای خدا در همه جهان و به رحمت رسیده می شود و سال یوبیل که هر صد سال می آید زود است که آن را مسیا در هر سال، در هر جا قرار داد (برنابا 82: 18)
اشتباهات تاریخی و جغرافیایی و شواهدی که آن را به قرن چهاردهم مرتبط می سازد، باعث شده است که برخی مسلمانان پژوهشگر، به این مطلب اقرار نمایند.
نسخه های کپی شده
هیچ نسخه کهن کپی شده از این انجیل موجود نیست. دو نسخه کپی به زبانهای ایتالیایی و اسپانیایی از این نوشته وجود دارد که تاریخ آن را به اواخر قرن شانزدهم نسبت داده اند. برخی از مسلمانان هم ادعا می کنند که ایرنیوس، یکی از پدران کلیسا بدفعات از این نوشته نقل قول کرده است. اما زمانی که از ایشان خواسته می شود که این نقل قولها را ارائه دهند، چیزی بیان نمی گردد.
چرا این انجیل نوشته شده است؟
پس از مشاهده شواهد و مدارکی که تاریخ نگاشته شدن این انجیل را در قرن چهاردهم آشکار می کند، پرسشی که در ذهن محقق بوجود می آید این است، که چرا این شخص خود را به نام برنابا، رسول خداوند معرفی کرده و این کتاب را به چنین محتوایی که صراحتا به ضد تعالیم رسولان و در راستای آموزشهای قرآن است بقلم در می آورد؟
نویسنده این کتاب، داستانهایی از اناجیل را بازگو کرده اما در بخشهایی این داستان را به نوعی دیگر بیان می کند، آن هم بطریقی که ادعاهای قرآن را تایید کند. تلاش وی در این است تا گزارشات قرآن را در اینکه عیسی، آمدن محمد را پیشگویی کرده است، را صحیح جلوه دهد. او کوشش می کند تا نوشته خود را به عنوان انجیل راستین، با گزارشهای قرآن هماهنگ سازد. تناقضاتی که در مقایسه متون قرآن و اناجیل دیده می شود، خوانندگان این کتب را بر این وا می دارد تا برای تشخیص حقیقت، شواهد و مدارکی که ممکن است فراتر از گزارشات این منابع موجود باشد را بیابند. این انجیل قصد دارد تا در این مقام عمل نماید. لازم به ذکر است که این تنها و آخرین تلاش افراد با چنین باوری نیست. در سال 1979 پژوهشگر مسلمان، احمد شفاعت اناجیل چهارگانه را بازنویسی نمود. بنوعی که گزاراشت اضافه شده، ادعاهای قرآن را تثبیث نماید. او در این خصوص می گوید:
کتابی را که در پیش روی خود دارید انجیل است. این کتاب با هدایت الهی که خدا به محمد بخشیده است، نگاشته شده است. مقصود این کتاب این است تا انجیل تازه ای را به شما معرفی کند، انجیلی برای مسلمانان، در موازات اناجیلی که در دست مسیحیان است.
کپی انجیل برنابا در سال 1993 در کانادا توسط انتشارات ای اند بی پابلیشرز گروپ (A & B Publishers Group) منتشر شد و شخصی بنام «ایمان محمد ارمیای نومان» مقدمه ای را بر این نسخه چاپ شده نوشت. او در این مقدمه دلیل اهمیت این کتاب و نبود آن در کتاب مقدس مسیحیان را اینگونه بیان می کند.
«بسیاری از مردم که حق جو بوده و طالب یافتن حقیقت در خصوص تاریخ دینی هستند، می بینند که این انجیل، افسانه هایی که به باورهای دینی رخنه کرده است را نابود می کند. افسانه هایی مانند اینکه خدا، خالق قادر، سه در یک است. این کتاب آشکارا به ما می گوید که خدا یک است، و واحد می باشد و با ارائه این حقیقت، سه دین اسلام، مسیحیت و یهودیت را به هم نزدیک می گرداند. افزون بر این، انجیل برنابا، اطلاعات بیشتری در مورد زندگی عیسی مسیح، پیامبر خدا با ما می دهد…. همچنین این کتاب به ما یادآور می گردد که از خود بپرسیم که چرا اناجیل دیگر در کتاب مقدس مسیحیان گنجانده نشده است. اناجیلی چون انجیل توما، کتاب جاشر (یاشر) کتاب حکمت و انجیل عیسی. چرا این کتب امروز موجود نمی باشند؟ چرا شورای نیقیه در سال 325 بعد از میلاد، تعداد اناجیل را از 70 به 4 تقلیل داد؟»
او در ادامه به یکی دیگر از دلایل مهمی که باعث شده است مسلمانان به این کتاب علاقمند شوند، اشاره می کند. و آن پیشگویی است که از زبان عیسی در خصوص آمدن محمد پیامبر اسلام ثبت شده است. نومان، در ادامه، این پیشگویی را با وعده آمدن روح القدس در انجیل یوحنا مقایسه کرده، یکسان می انگارد.
بررسی دلایل عدم پذیرش کتب مذکور در سطور فوق (انجیل توما و …) در کانون کتاب مقدس، فرصتی دیگر و مقاله ای جدا را می طلبد. پژوهشها و کتبی که در این خصوص نگاشته شده اند، بی شمارند و ذهنهای اندیشمند و کنجکاو، جوینده پاسخ خواهند بود.
یکی از چالشهای بسیاری که مسلمانان با آموزه های کتاب مقدس دارند، تعلیم تثلیث می باشد. خدایی که کتاب مقدس به ما معرفی می کند، خدایی است که در ذات واحد اما در اشخاص کثیر می باشد و اسلام با این تعریف از وجود خدا بسیار مشکل دارد. حال وجود کتابی، مخصوصا اینکه خود را از جامعه مسیحی معرفی کند و این آموزه را رد نماید، توجه مسلمانان را به خود جلب می کند. حال برای سندیت بخشیدن به این کتاب از لحاظ تاریخی، ایشان نیازمند مدارک برونی هستند که قدمت انجیل برنابا را به قرون اول مسیحت رسانده، ثابت کنند که این کتاب از لحاظ زمانی به تاریخ زیست مسیح نزدیک بوده است. بنابراین، یکی از دلایلی که در این خصوص ارائه می شود، نوشته های آیرنیوس، یکی از پدران کلیسا است که در قرن دوم می زیست. آنها می گویند که آیرونیوس در یکی از کتابهای خود با اشاره به انجیل برنابا، با پولس رسول و ایده تثلیث که در واقع خود جاعل و معرف آن بوده به ستیز پرداخته، مخالفت می کند.
خوشبختانه، بسیاری از نوشته های پدران کلیسا امروز موجود و در دسترس عموم قرار دارد. کتابهای ایرنیوس نیز در ضمره این مجموعه می باشد. پیش از هر چیز، این ادعا که ایرنیوس از «انجیل برنابا» نقل قول می کند هیچ سندیتی نداشته، چنین چیزی در نوشته های او مکتوب نیست (حتی آیرنیوس از این کتاب برای انتقاد از آن نیز نقل قول نمی کند) . افزون بر آن، پژوهشگران و ذهنهای کنجکاو، پس از بررسی نوشته های ایرنیوس متوجه خواهند شد که وی نه تنها با پولس بر سر آموزه تثلیث ستیز نداشته، بلکه خود معترف به آن نیز می باشد.
برای نمونه به نوشته زیر که از کتاب «بر علیه بدعتها» کتاب دوم، فصل دوم بقلم آیرنیوس توجه فرمایید:
«(خدا) در ابتدا شکل بخشیدن جهان را برای ما در این واژگان روایت کرد: در ابتدا خدا آسمانها و زمین را آفرید» (پیدایش 1: 1) و سپس سایر چیزها را به ترتیب. اما نه خدایان و نه فرشتگان در این کار با او شریک بودند. و اما این خدا، پدر خداوند ما عیسی مسیح است. پولس رسول نیز اعلام کرد: «یک خدا و پدر همه که فوق همه و در میان همه و در همه شما است.» (افسسیان 4: 6) من فی الواقع ثابت کردم که تنها یک خدا است، اما از نوشته رسولان و سخنان عیسی مسیح بیشتر در این باره صحبت خواهم کرد»
آیرنویس در این بخش از کتاب خود، بر علیه تعلیم گروهی صحبت می کند که مدعی بودند، فرشتگان در آفرینش دنیا دست داشتند و او بر این بود تا چنین آموزه ای را رد کرده، تعلیم کلام خدا را که، پدر از طریق کلام خود دنیا را خلق کرده است را استوار نگاه دارد.
حال آنکه فهم و شکل گیری آموزه آموزه تثلیث در کلیسای اولیه به چه شکل بوده است، بخشی است که به این مقاله مرتبط نیست، اما آنچه را نباید فراموش کرد این است که، درک و فهم پدران کلیسا، از جمله آیرنیوس از تثلیث هر چه بوده است، مسلما در رد آن بیان نشده و ایشان با آموزه تثلیث در شکل بدوی آن، موافق بودند.
نتیجه
انجیل برنابا انجیلی واقعی نیست. نه تنها نویسنده این کتاب از اطلاعات دست اول تاریخی، جغرافیایی و زبانشناسی قرن اول برخوردار نیست، بلکه هیچ نسخه قدیمی از این نوشته که قدمت آن را ثابت کند در دست نمی باشد. شواهد درونی این کتاب حاکی از این می باشد که این دست نوشته در قرن چهاردم بنگارش در آمده است. متون این کتاب ایمان مسیحی و گزارشات انجیل را به چالش نمی کشد، بلکه انگشتها بسوی قرآن و گزارشات اسلامی نشانه می روند. چرا باید اناجیل برای تایید ادعاهای اسلام بازنوشته شوند؟ غیر از این است که مسلمان در تلاشند تا تناقظات تاریخی قرآن را با یورش به گزارشات صادقانه اناجیل پنهان نمایند؟
نوشته: ادوین کشیش آبنوس
نوامبر 2012
منابع:

۱۳۹۵ اسفند ۲۲, یکشنبه

خشنودی و رضایت خدا در پسرش: الوهیت مسیح

 
 
 
 
 
 
Rate This

Why-Christology-is-Important_620خشنودی و رضایت خدا در پسرش[1]       25 ژانویه 1987، موعظه: جان پایپر      کتاب مقدس: متی 17: 5   موضوع: الوهیت مسیح      اينست فرزند عزيز من كه از او كاملاً خشنودم (هزاره نو)مقدمه از امروز صبح سری جدیدی از موعظه‎‎ها را شروع خواهیم نمود، که به امید خدا، تا صبح عید قیام،  19 آوریل، ادامه خواهد یافت. بنابراین دوست دارم با توضیح این‎که چگونه برای بسط این سری ترغیب شده‎ام، شروع بنمایم.   دیدن، تبدیل‎شدن است وقتی به درک آن‎چه باید در موعظه کردن باید انجام شود، می‎رسیم، من با چندین متن کتاب‎مقدسی، هدایت می‎شوم؛ به ویژه  2 قرنتیان 3: 18. ليكن همه ما چون با چهره بي نقاب جلال خداوند را در آينه مي نگريم، از جلال تا جلال به همان صورت متبدّل مي شويم، چنانكه از خداوند كه روح است. ایمان دارم این متن به ما تعلیم می‎‎دهد که یکی از روشهایی که ما به شباهت مسیح به تدریج تبدیل می‎شویم، با نگریستن بر جلال خدا می‎باشد. «همه ما چون با چهره بي نقاب جلال خداوند را در آينه مي نگريم، به همان صورت متبدّل مي شويم.» طریقی که بوسیله آن بیشتر وبیشتر به شباهت مسیح تبدیل بشویم، متوجه کردن نگاه‎‎مان بر جلال او و نگه داشتن او در منظر دیدمان می‎باشد. ما موسیقی را که گوش فرامی‎دهیم، زمزمه می‎‎کنیم. ما با لهجه پیرامون‎مان سخن می‎گوییم. ما آداب و رفتار والدین‎مان را یاد می‎گیریم. و ما بطور طبیعی تمایل داریم تا از افرادی که بیشترین تمجید را می نماییم، تقلید کنیم. به همین گونه با خدا می‎باشد. اگر ما توجه خویش را بر او معطوف بنماییم و جلال او را در منظر دیدمان نگاه بداریم، ما از یک مرتبه جلال به مرتبه‎ایی به شباهت وی تبدیل خواهیم شد. اگر نوجوانان دوست دارند تا موهایشان را چون ستارگانی که تمجید می‎کنند، آرایش کنند، به همان‎گونه مسیحیان تمایل خواهند داشت تا شخصیت‎شان را به شباهت خدایی که تمجید می‎کنند، دربیاورند. در این گذار روحانی، دیدن تنها ایمان آوردن نمی‎باشد، بلکه دیدن تبدیل شدن می‎باشد. موعظه کردن، مانند به تصویر کشیدن جلال خدا می‎باشد درسی که من از این متن برای موعظه می‎آموزم این می‎‎باشد که تا حد زیادی موعظه بایستی به تصویر کشیدن جلال خدا باشد، زیرا هدف موعظه تبدیل مردم به شباهت خدا می‎باشد. من فکر می‎کنم، این با دیدگاه پولس درباره موعظه تطابق دارد، چرا که تنها در چهار آیه بعد؛ در 2 قرنتیان 4: 4؛ او مضمون موعظه‎اش را مانند «نورِ انجيلِ جلالِ مسيح را که تصوير خداست» (هزاره نو) توصیف می‎نماید. و دو آیه پس از آن، در آیه 6، او موعظه را فقط با کمی تفاوت تشریح می‎نماید، مانند؛ «نور معرفت جلال خدا در چهره عيسي مسيح.» بنابراین، به عقیدۀ پولس، موعظه وسیله‎ای برای انتقال نور به دل‎‎های تاریک مردان و زنان می‎باشد. در آیه 4، انجیل، انجیل جلال مسیح می‎باشد و در آیه 66، معرفت (شناخت)، معرفت جلال خدا می‎باشد. پس در هر دو آیه نور منتقل شده به قلوب، نور جلال، جلال مسیح و جلال خدا، می‎باشد. اما این‎ها واقعاً دو جلال متفاوت نمی‎باشند. در آیه 4، پولس می‎گوید؛ این جلال خدا است، که صورت (تصویر) خدا می‎باشد. و در آیه 6، وی می‎گوید که جلال خدا در چهرۀ مسیح می‎باشد. درنتیجه، نور انتقال یافته بوسیله موعظه، نور جلال می‎باشد، و شما می‎توانید از این جلال به عنوان جلال مسیح سخن بگویید که صورت خدا می‎باشد، یا جلال خدا که بطور کامل در مسیح منعکس شده است. موعظه کردن، به تصویر کشیدن یا نشان دادن یا به نمایش درآوردن جلال الهی به دل‎های مردان و زنان می‎باشد (که همان 4: 4- 6 است)، آن‎چنان که با نگریستن بر این جلال، آنها بتوانند به شباهت خداوند، از یک مرتبه جلال به مرتبه‎ای، تبدیل بشوند (که همان 3: 18 است). تجربه ثابت نموده است که حقیقت دارد این اطلاعاتی جعلی یا فقط تئوریک نمی‎باشد. دقیقا چیزی می‎باشد که من می‎دانم که از تجربه خودم درست می‎‎باشد (همان‎گونه که بسیاری از شما می‎دانید!): دیدن خدا، با در نظرگرفتن آن شخصی که او حقیقتا می‎باشد، همواره و همواره ثابت نموده است تا قوی‎ترین و بانفوذترین نیرو، در ترغیب و تهییج تلاش من، برای قدوسیت و شادی در خدا، می‎باشد. شما و من از تجربه می‎دانیم که کشمکش و تضاد بنیادین در روح بشر مابین دو جلال می‎باشد؛ جلال دنیا و تمامی لذت‎های گذرایی که می‎تواند عرضه بنماید ، در برابر جلال خدا و تمام لذت‎های ابدی که می‎تواند تقدیم بکند. این دو جلال برای سرسپردگی، تمجید، و خوشی یا شعف دل‎هایمان، رقابت می‎کنند. و نقش موعظه این می‎باشد که جلال خدا را به گونه‎ایی به نمایش درآورد و مجسم بنماید و به تصویر بکشد و نشان دهد، که ارزش و امتیاز مافوقش، در دل‎هایتان بدرخشد؛ آن‎چنان که از یک درجه جلال، به درجه‎ایی بالاتر مبدل شوید. چالشی که واعظ با آن روبرو است این بدین معناست که به عنوان یک واعظ همواره با این سوال مواجه می‎شوم: چگونه من می‎‎توانم به بهترین شکل جلال خدا را به تصویر دربیاورم که بیشترین تعداد افراد آن را ببینند و با آن تغییر بیابند؟ همان‎گونه که این سوال را دو هفته پیش از خود در خلوت پرسیدم، پاسخی جدید به ذهنم خطور کرد. من مجددا قسمتی از کتاب هنری اسکوگال[2]،زندگی خدا در روح آدمی[3]، را می‎خواندم. وی این اظهارنظر نافذ و ژرف را نمود: «ارزش و امتیاز یک شخص، باید بوسیله آنچه که بدان محبت (عشق) می‎ورزد، اندازه‎گیری بشود» (صفحه 62). این به عنوان خودِ حقیقت مرا تکان داد. و این فکر به ذهنم رسید که اگر این برای هر انسانی درست می‎باشد، همان‎طوری که اسکوگال1 در نظر داشت تا بگوید، یقینا برای خدا نیز درست می‎باشد: «ارزش و امتیاز روح خدا بایستی بوسیله آنچه که بدان محبت (عشق) می‎‎ورزد، اندازه‎گیری بشود.» بنابراین، من کتاب‎مقدس را برای چندین روز جستجو نمودم تا همه متونی را که به ما می‎‎گویند؛ به چه چیزی خدا محبت می‎ورزد، و از آن لذت می‎برد، و در آن شاد می‎شود، و از آن خشنود می‎باشد، و در آن به وجد می‎آید، را بیابم. نتیجه، یک برنامه برای موعظه 13 پیام، بنام‎های خشنودی‎های خدا، می‎باشد. پس دعای من می‎باشد، و امیدوارم که دعای شما نیز باشد، که در دیدن آنچه خدا از آنها خشنود می‎باشد، ما ارزش و امتیاز روحش را ببینیم؛ و در دیدن برتری و ارزش روحش، ما جلالش را مشاهده بنماییم؛ و در دیدن جلالش، ما از یک درجه جلال به درجه‎ایی به شباهت او متبدل بشویم؛ و در تبدیل به شباهت او، ما با این شهر، و انسان‎های گمشده دنیا مواجه بشویم، با شاهد زنده بودن بر منجی بسیار و به شدت جذاب. دعا می‎کنم خداوند خشنود بشود تا بیداری عظیمی را از محبت و قدوسیت و قدرت بر ما بفرستد همان‎گونه که ما بر او می‎نگریم و صمیمانه در 13 هفته آینده دعا می‎کنیم. تفسیر در به تصویر کشیدن ارزش روح خدا در مفعول محبتش، ما باید از ابتدا شروع بنماییم. اولین و اساسی‎‎ترین چیزی که ما می‎توانیم درباره خشنودی‎های خدا بگوییم این می‎باشد که او از پسرش خشنود می‎باشد. من تلاش خواهم نمود تا این حقیقت را در پنج باور تشریح بنمایم.
  1. خدا از پسرش خشنود می‎باشد.
در متی 17، عیسی، پطرس و یعقوب و یوحنا را به بالای کوه می‎برد. وقتی آنها کاملا تنها می‎باشند، چیزی بی‎نهایت اعجاب‎انگیز اتفاق می‎افتد. ناگهان خدا به عیسی ظاهری پرجلال می‎بخشد. آیه 2: «چهره اش چون خورشيد، درخشنده و جامه اش چون نور، سفيد گرديد.» سپس در آیه 5 ابری درخشان برایشان سایه می‎‎افکند و خدا از ابرها سخن می‎گوید؛ ««اين است پسر حبيب من كه از وي خشنودم. او را بشنويد!»» ابتدا، خدا به شاگردان نگاهی گذرا و کوتاه از جلال آسمانی واقعی عیسی می‎بخشد. این همان چیزی می‎باشد که پطرس در 2 پطرس 1:  17 می‎گوید؛ «(مسیح) از خداي پدر اكرام و جلال يافت.» سپس خدا قلبش را برای پسر آشکار می‎سازد و دو چیز را می‎گوید: «من پسرم را دوست دارم» («اینست فرزند عزیز من»)، و «من از پسرم خشنودم» («که از او کاملا خشنودم»). او در یک موقعیت دیگر این‎گونه می‎گوید: در تعمید عیسی، هنگامی که روح‎القدس نزول می‎کند و عیسی را برای خدمت مسح می‎نماید، محبت و حمایت پدر را اعلام می‎کند؛ ««اين است پسر حبيب من كه از او خشنودم.»» و در انجیل یوحنا، عیسی چندین بار درباره محبت پدر برای او سخن می‎گوید: به عنوان نمونه، یوحنا 33: 35، «پدر پسر را محبّت مي‌نمايد و همه چيز را به دست او سپرده است.» یوحنا 5: 20، «پدر پسر را دوست مي‌دارد و هر آنچه خود مي‌كند بدو مي‌نمايد» (هم‎چنین به متی 12: 188 نگاه کنید، جایی که متی از اشعیا در رابطه با عیسی نقل‎قول می‎کند: «اين است خادم من که او را برگزيده‌ام، محبوب من که جانم از او خشنود است.» کلمه عبری برای «خشنود،» ratsah می‎باشد، که به معنی «لذت بردن از» می‎‎باشد.) بنابراین اولین جمله ما این می‎‎باشد؛ که خدای پدر، خدای پسر را دوست دارد؛ نه با هیچ نوعی از انکارنفس، یا محبتی که با از خودگذشتگی است، بلکه با محبتی شادی‎بخش و خشنودکننده او را دوست دارد. او کاملا از پسرش خشنود می‎باشد. جان او در پسرش شاد می‎شود! وقتی او بر پسرش می‎نگرد؛ او از آنچه می‎بیند، لذت می‎برد، و تحسین می‎کند، و شاد می‎شود، و ارزش بسیار قائل می‎شود، و اشتیاق دارد.
  1. پسر خدا پری الوهیت را دارد.
این حقیقت، ما را از اشتباه نمودن، درباره اولین واقعیت، برحذر می‎دارد. شما شاید با این باور موافق باشید، که خدا از پسرش خشنود می‎باشد، اما این اشتباه را بکنید، که پسر تنها یک انسان مقدس فوق‎العاده می‎باشد، که پدر او را به فرزندخواندگی پذیرفته است؛ زیرا از او بسیار لذت می‎برد. اما کولسیان 2: 9، یک نگاه بسیار متفاوت از امور را به ما می‎دهد. «در وي از جهت جسم، تمامي پريِ الوهيّت ساكن است.» پسر خدا تنها یک انسان برگزیده نمی‎‎باشد. او کمال پری الوهیت را در خود دارد. سپس کولسیان 1: 19 این را به خشنودی خدا مرتبط می‎سازد: «زيرا خدا رضا بدين داد كه تمامي پُري در او ساكن شود.» یا شما می‎توانید بگویید؛ «خدا خشنود بود تا همه پری‎‎اش در او ساکن بشود.» به بیانی دیگر، انجام این کار باعث خشنودی خدا بود. خدا در دنیا دنبال یافتن انسانی نمی‎‎گشت که برای خوشی او واجد شرایط باشد و آن‎گاه او را به عنوان پسرش قبول بکند. درعوض، خدا خودش پیشقدم شد، تا پری خودش را در یک انسان در کار تجسم الهی ارزانی بنماید. یا ما می‎توانیم بگوییم او پیشقدم گردید تا کمال الوهیت خودش را با ذات انسانی لباس بپوشاند. و کولسیان 1: 19 می‎گوید؛ او از انجام این کار، خرسند شد! خشنودی و شادی او بود. ما شاید تمایل داشته باشیم تا بگوییم؛ که خدا پسری را نیافت که او را خشنود بسازد، اما او پسری را بوجود آورد که او را خشنود می‎نمود. ولی آن، هم‎چنین، بسیار گمراه کننده خواهد بود، چرا که این پری الوهیت، که اکنون در جسم، (کولسیان 2: 9) در عیسی، ساکن می‎شود، قبلا در شکل شخصیتی وجود داشته است، قبل از آن‎که او ذات انسانی در عیسی را برخود گرفت. این ما را بیش‎تر به عقب، به الوهیت، و به باور 3، می‎برد.
  1. پسر، که خدا از او خشنود می‎باشد، صورت ابدی و انعکاس خدا می‎باشد و درنتیجه خود خدا می‎باشد.
این‎جا در کولسیان 1: 15، پولس می‎گوید؛ او صورت خداي ناديده است، نخست زاده تمامي آفريدگان.(بدین معنا که، آن شخصی که مقام عالی و رفیع فرزندی بر روی تمام خلقت را دارد، همان‎گونه که عبارت بعدی نشان می‎دهد)؛ زيرا كه در او همه چيز آفريده شد، آنچه در آسمان و آنچه بر زمين است . پسر صورت پدر می‎‎باشد. این به چه معنا می‎باشد؟ قبل از این‎که پاسخ بدهیم، بیایید به تعداد دیگری از سِمَت‎‎ها یا القاب مشابه نگاه بنماییم. در عبرانیان 1: 3، از پسر سخن می‎گوید؛ او فروغِ جلالِ خدا و مظهر کامل ذات اوست، و همه‌چيز را با کلام نيرومند خود نگاه مي‌دارد. (هزاره نو) در فیلیپیان 2: 6، پولس می‎گوید؛ كه چون در صورت خدا بود، با خدا برابر بودن را غنيمت نشمرد، ليكن خود را خالي كرده، صورت غلام را پذيرفت و در شباهت مردمان شد.  بنابراین،پسر که از او خدا خشنود می‎‎باشد، همان صورت خود خدا؛ فروغ (انعکاس) خود جلال خدا؛ مظهر کامل ذات خدا؛ می‎باشد؛ هم‎ذات خود خدا است؛ و با خدا همتا و مساوی می‎‎باشد. درنتیجه، ما نبایستی تعجب کنیم، وقتی که یوحنای رسول در یوحنا 1: 1 می‎گوید؛ در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود. پس کاملا گمراه‎کنننده خواهد بود اگر بگوییم که پسر که از او خدا خشنود می‎باشد، در تجسم الهی‎اش یا در هر زمانی، بوجود آمد یا خلق شد. « در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود.» از زمانی که خدا وجود داشته است،کلمه خدا، و پسر خدا نیز وجود داشته است؛ که ذات (طبیعت) انسانی را در عیسی مسیح برخود گرفت. اکنون ما می‎توانیم، ایده‎ای بهتر داشته باشیم، از آن‎چه کتاب‎مقدس منظور دارد، وقتی که او را صورت، یا فروغ، یا مظهر، یا ذات، خدا می‎نامد، که با خدا همتا و مساوی می‎باشد. از ازل، یگانه حقیقتی که همواره وجود داشته است، خدا می‎باشد. این رازی عظیم است، چرا که، برای ما بسیار دشوار می‎باشد، تا درباره خدا، بدون مطلقا هیچ آغازی، و فقط وجودش در آنجا، از ازل همیشه و همیشه، و بدون این‎که هیچ‎گاه چیزی یا کسی، او را بیافریند؛ وجود داشته باشد؛ تنها حقیقت مطلق، که هر کدام از ما، مجبوریم با او روبرو بشویم؛ هرچند دوست داشته باشیم یا نه. کتاب‎مقدس می‎آموزد، که این خدای ازلی و ابدی همواره: – یک صورت کامل از خودش، – یک فروغ (انعکاس) کامل از ذاتش، – یک مظهر یا نقش (اثر) کامل از طبیعتش، – یک ذات یا نمود کامل از جلالش، داشته است. ما در آستانه وصف‎ناپذیری در این‎جا هستیم، اما شاید ما ‎بتوانیم جرات نماییم، تا این اندازه بگوییم: از زمانی که خدا، خدا بوده است؛ او از خودش خودآگاه بوده است؛ و صورتی که او از خودش دارد، به حدی بی‎نقص و به حدی کامل و پر می‎باشد، گویی که بازآفرینی (فرزند) شخصی (اختصاصی) زندهِ خودش می‎باشد. و این صورت اختصاصی، یا فروغ، یا ذات، زندهِ خدا، خدا می‎باشد؛ یعنی، خدای پسر. و درنتیجه خدای پسر، هم‎جاودان (ازلی و ابدی مانند پدر) و همتا یا مساوی، در ذات و جلال، با خدای پدر می‎باشد. 4 . خشودی خدا در پسرش، خشنودی در خودش می‎باشد. از آنجایی که پسر، صورت خدا، و فروغ خدا، و مظهر خدا، و ذات خدا، و مساوی با خدا، و حقیقتا خدا می‎باشد، درنتیجه خشنودی خدا در پسر، خشنودی در خودش می‎باشد. درنتیجه عمیق‎ترین شادی بنیادین، عمده، و اصلی خدا؛ شادی است که او در کمال‎های خودش دارد، همان‎گونه که او انعکاس آنها را در پسرش می‎بیند. او پسرش را دوست دارد و از پسر لذت می‎برد و از پسر خشنود می‎باشد زیرا پسر خودش خدا می‎باشد. در نگاه اول این مانند تکبر به نظر می‎‎رشد، و احساس غرور و خودبینی و خودخواهی در موردش وجود دارد، زیرا آن مثل این خواهد بود که اگر هر یک از ما عمیق‎ترین شادی بنیادین‎‎مان را با نگریستن بر خودمان در آینه بیابیم. ما متکبر، مغرور، خودبین، و خودخواه خواهیم بود. اما چرا؟ زیرا ما برای چیزی بی‎نهایت بهتر و عالی‎تر و عظیم‎تر و عمیق‎تر از خوداندیشی خلق شده‎ایم. چه‎چیزی؟ اندیشیدن و لذت‎بردن از خدا! هرچیزی کمتر از این، بت‎پرستی خواهد بود. خدا پرجلال‎ترین تمامی مخلوقات می‎باشد. دوست نداشتن او و لذت نبردن از او، اهانتی بزرگ به ارزش او می‎باشد. اما همین امر، در مورد خدا نیز صحیح می‎باشد. چگونه خدا، به آن‎چه بی‎نهایت زیبا و پرجلال است، اهانت نکند؟ چگونه خدا، بت‎پرستی نکند؟ تنها یک پاسخ ممکن وجود دارد: خدا بایستی به زیبایی و کمال خودش، بیش از هر چیزی، محبت بورزد و از آنها لذت ببرد. برای ما انجام این کار در برابر آینه، ذات و اصل تکبر می‎باشد؛ برای خدا انجام این عمل در برابر پسرش اصل عدالت می‎‎باشد. آیا به هیجان آمدن با لذت کامل در آنچه کاملا پرجلال می‎باشد؛ اصل عدالت نیست؟ و آیا متضاد عدالت نیست، زمانی که ما عالی‎ترین محبت‎‎هایمان را برای چیزهای کم یا بی ارزش قائل می‎شویم؟ و هم‎چنین عدالت خدا ، غیرت و شادی و خوشی بی‎نهایت می‎باشد که او در ارزش و جلال خودش دارد. و اگر او هیچ‎گاه مجبور می‎شد تا برخلاف این اشتیاق ازلی و ابدی برای کمال‎های خودش، عمل بنماید، او عادل نمی‎شد؛ او یک بت‎پرست می‎شد. در اینجا بزرگترین مانع دربرابر نجات ما قرار دارد: برای این‎که چگونه چنین خدای عادلی، هیچ‎وقت محبتش را، می‎تواند نثار گناهکارانی نظیر ما، بنماید؟ اما در اینجا، عمیقا بنیاد نجات‎مان نیز قرار دارد، زیرا دقیقا احترام بی‎نهایتی که پدر برای پسر دارد، آن را برای من، یک گناهکار شریر، امکان‎پذیر می‎سازد؛ تا در پسر محبت بشوم و پذیرفته بشوم، زیرا او در مرگش همه توهین و آسیبی را که من به جلال پدر از طریق گناهم، کرده بودم را، مسترد و مرمت نمود. ما این نکته را دوباره و دوباره در هفته‎های آینده ملاحظه خواهیم نمود؛ چگونه خشنودی بی‎غایت پدر در کمال‎های خودش، بنیاد احیا و امید و شادی ابدی ما می‎باشد. امروز فقط شروع می‎نماییم. من با باور پنجم و کاربرد آخر به پایان می‎رسانم. اگر اسکوگال درست می‎گوید؛ که ارزش و امتیاز یک شخص، با مفعول (و من اضافه می‎کنم: شدت) محبتش اندازه‎گیری می‎شود، سپس …
  1. خدا عالی‎ترین و باارزش‎ترین تمامی مخلوقات می‎باشد.
چرا؟ زیرا او پسرش، صورت جلال خودش، را با انرژی کامل و بی‎غایت از تمامی ازلیت تا ابدیت، محبت نموده است. چقدر پرجلال و خوشبخت، پدر و پسر و روح‎القدس، از محبت جاری مابین ایشان، در تمامی ازلیت تا ابدیت، بوده‎اند! بیایید در هیبت و شکوه چنین خدای عظیمی بایستیم! و بیاید از تمامی رنجش‎های ناچیز و خوشی‎های زودگذر و مشغله‎های کم‎اهمیت زندگی بازگشت کنیم، و با خوشی‎ای که خدا در صورت کمال‎های خودش، یعنی پسرش، دارد، بپیوندیم. بیایید باهم دعا کنیم: خدای عادل، ازلی و ابدی، بی‎نهایت؛ ما اعتراف می‎نماییم که اغلب تو را تحقیر نموده‎ایم و خودمان را به مرکز محبت تو ارتقا بخشیده‎ایم، جایی که تنها به تو در شخص پسرت تعلق دارد. ما توبه می‎کنیم، و از جسارت و گستاخی‎مان بازگشت می‎نماییم، و با شادی در هیبت و شکوه خوشبختی خودکفا (مستقل) و ازلی و ابدی (جاودانه) تو در مشارکت تثلیث می‎ایستیم. و دعای ما، همان‎گونه که پسر تو در یوحنا 17: 26 گفت، این است که؛ محبتی را که به او نموده‎ای، در ما باشد و او نیز در ما باشد؛ که ما بتوانیم در مشارکت شادی و آن اقیانوس محبت، همواره و تا ابد شرکت بجوییم. آمین. مترجم: دَنی ک.                                                                  Translated by Danny 

پارساشمردگی: اهمیت و مرکزیت این آموزه

   

پارساشمردگی: اهمیت و مرکزیت این آموزه – بخش دوم

 
 
 
 
 
 
1 Vote

Justification_620
چرا ادامه می دهیم؟
جلسۀ امروز، ادامۀ گفتگوی ما در باب آموزۀ پارساشمردگی است. اگر از من بپرسید که چرا هنوز در این خصوص ادامه می دهیم، پاسخم به شما این خواهد بود؛
اولا: خیلی مطالب است که در این باب باید گفته شود  و این آموزه وسعت و عمق بسیاری دارد که مایل هستم، الان که روی این آموزه تمرکز کردیم، تا آنجایی که می توانیم و در توان و وقت مان هست، با هم به تفتیش و وارسی در این خصوص ادامه دهیم؛
ثانیا: اینکه، به نظر من بدون فهم ما از آموزۀ پارساشمردگی، درک صحیح و عمیقی از انجیل نخواهیم داشت.
آنچه گذشت
هفتۀ گذشته به مبحثی سنگین پرداختیم؛ به صحبتی که در محافل الهیاتدانان مطرح است، و البته خوشحالم که شما دوستان عزیز با من همراه می شوید و این مباحث را مورد بررسی قرار می دهید؛ به گمان من، این گفتگوها نباید محدود به جوامع کارشناسان شود، بلکه هر مسیحی بهتر است که به تفتیش عمیق کلام بپردازد و این تعهد و تلاش اگر البته با فروتنی و بلوغ همراه گردد، می تواند باعث رشد و سلامت کلیسا شود.
یک اعتراف:
بگذارید این را هم اعتراف کنم که تنها مطالعۀ کتاب مقدس باعث غرور نمی شود، غرور می تواند در جهل هم گریبانگیر کلیسا شود؛ بعضی ها دانشمندان مغرورند، بعضی ها هم متکبرین تهی از مایه هستند.
به هر حال، گفتگو در این مسیر پیش رفت که تلاش کردیم این گمان را که می گوید، پارساشمردگی، یکی از تشبیهاتی است که کتاب مقدس برای تعریف فدیه بکار می برد، رد کنیم. صحبت ما این بود که نمی توان، به پارساشمردگی به عنوان یک استعاره نگاه کرد، بلکه آنچه پارساشمردگی بیان می کند در حقیقت، معرف انجیل است.
ادامۀ مبحث
تمرکز امروز ما بر پاسخ به این پرسش خواهد بود که آیا پارساشمردگی، آموزه ای محوری در الهیات پولس بود و یا خیر؟
پس از اصلاحات و بیانات متعدد و زیادی که مارتین لوتر(1) در خصوص اهمیت پارساشمردگی مطرح کرد، نظرات  مختلفی دربارۀ این مبحث وارد صحنه شد؛
الف-موافقین: برخی با گفته های اصلاحات در خصوص اهمیت پارساشمردگی هم عقیده بودند؛
ب- مخالفین: بعضی ها مخالفت کردند؛
ج- گروهی دیگر از مخالفین: گروهی هم بودند که از مارتین لوتر هم، لوتری تر بودند!نخست مایل هستم تا به برخی از این موضع ها نگاه مختصری داشته باشیم و سپس تلاش خواهیم کرد پرسش مطرح شده را(آیا پارساشمردگی، آموزه ای محوری در الهیات پولس بود و یا خیر؟) پاسخ دهیم.
اعترافی دیگر:
من یکی از منتقدین سرسخت سانسور اطلاعاتی در الهیات هستم؛ خصوصا در این دور و زمانه، اگر ما اطلاعات کافی و مباحث روز را به جامعه ارائه ندهیم، مخاطبین برای دریافت اطلاعات به جای های دیگر می روند و از منابع غیر معتبری که در اینترنت هست، تغذیه می شوند و این ضمن آنکه فزایندۀ ابهام مخاطبین است می تواند عنصر اعتماد را هم از بین ببرد؛ به همین خاطر، من سعی می کنم تصویر کلی و کافی را از آنچه در مورد موضوعات گوناگون مطرح می شود، در کنار آنچه خودم به آن معتقد هستم به شما ارائه دهم.
دیدگاه لوتر در خصوص مرکزیت پارساشمردگی
در اعتقادنامۀ اسمالکالد(2) که عنوانش از پسِ نام شهری در آلمان به نام شمالکالدن(3) آمده است، اعتقادنامه ای که در سال 1537 م نوشته شده است و انعکاس باورهای لوتر است،بیانات و نظریات بسیار مشهور مارتین لوتر در خصوص پارساشمردگی موجود است. مارتین لوتر در این مجموعه می گوید که هیچ کدام از عناصر این تعالیم را در این نوشته نمی توان ترک کرد؛ او می گوید که در این اعتقادنامه، هر آنچه را که ما به آن باور داریم و تعالیمی هم که در مقابل تعالیم پاپ، دنیا و شریر باید ارائه دهیم وجود دارد؛ بنابر این باید روی آنها استوار باشیم و آن ها را ترک نکنیم، در غیراین صورت، پاپ، شیطان و دنیا بر ما چیره خواهند شد.
توضیح ضروری
اجازه بدهید، توضیح کوتاهی را هم اینجای بحث به شما بدهم؛ چون ممکن است، گفته های لوتر برای شما کمی تند و سنگین به نظر برسد. خُب، اصلاحگران در جریان اعتراضات خود، سختی های زیادی دیدند. آنها زمانی که با آن دستگاه عریض و طویل مذهبی مقاومت کردند و تعالیم شان را نقد کردند و گفته های ایشان را رد نمودند، آن دستگاه مذهبی که تنها هم به امور دینی مشغول نبود و برای خود قدرت سیاسی عظیمی محسوب می شد، با تمام قدرت با اصلاحگران به مقابله برخاست. پیش از لوتر، اصلاحگران دیگری از داخل کلیسای کاتولیک وارد صحنه شدند که در تلاش بودند تا کلیسای کاتولیک را از فساد در تعالیم آزاد کنند؛ افرادی مانند ویکلیف(4) و هاس(5) و دیگران، که به  دست کلیسای کاتولیک کشته شدند. این خفقان و کشتار و زورگویی و تفتیش عقاید، جوّ دوران اصلاحات را تشکیل می داد. زمانی هم که مارتین لوتر وارد صحنه شد، به خاطر شرایط خاص سیاسی حاکم بر آن زمان، محکوم به مرگ نشد، هر چند اگر شرایط کمی متفاوت تر می شد، حتی او هم توسط کلیسای روم به قتل می رسید. بعدا پس از رشد جنبش اصلاحات، وقتی که تعداد مخالفین زیاد شد، دیگر نتوانستند قتل عام کنند، مجبور شدند تا در شورای ترنت(6)، پس از تثبیت و تایید باورهای خودشان، پروتستانها را تکفیر و لعن کنند. با توجه به این همه جنایت که توسط چنین دستگاه مذهبی اِعمال گردید، زبان تند و واکنش نه چندان آرام لوتر و اصلاحگران نسبت به دستگاه مذهبی کاتولیک، قابل درک می نماید. این تنش، پس از چند قرن کاهش یافته است، اما آتش گفتگوهای الهیاتی همچنان گرم است.
ادامۀ بحث
با در نظر گرفتن تاکید لوتر به آموزۀ پارساشمردگی، این طبیعی است که موضع کلیسای لوتری را هم در این خصوص درک کنیم. اگر با نوشته های الهیاتدان های لوتری آشنا باشید، از اهمیت و محوریت این آموزه در نظام الهیاتی ایشان، باخبر خواهید شد.
الف-موافقین:
در اثری به نام «لوکی کامیونس» (7) که نوشتۀ فیلپ ملکتن(8)، یکی از الهیات دانهای لوتری است، اثری که در سال 1543 م نوشته شده، اینطور درج شده است:
پارساشمردگی، در خود تمامیت انجیل را جای داده است. برکات مسیح را به شکل صحیحی نشان می دهد، این  آموزه، تسلی جنبش ناپذیری را به شخص پرهیزکار می بخشد؛ پرستش صحیح خدا را به ما می آموزد و نیایش صحیح را به ما تعلیم داده، کلیسای خدا را از سایر مردم جدا می سازد. یعنی از یهودیان، مسلمانان و پلیجنها.(9) در اعتقادنامه ای دیگر آمده است: آموزۀ پارساشمردگی، آموزه ای است که بر آن نجات جانها استوار است.(10)
در کنار الهیاتدانان لوتری، در قرن شانزدهم و هفدهم، صداهای دیگری هم از طرف اصلاحگران با این نظریه هم آوا بود.
به عنوان مثال، جان کالوین(11)، در خصوص آموزۀپارساشمردگی، در کتاب مبانی دین مسیحیت(12) اینگونه می  گوید: پارساشمردگی، آن لولایی است که دین مسیحیت روی آن می چرخد؛ بنابراین باید توجه بیشتری به آن بکنیم. تا زمانی که درک درستی در ارتباط خود با خدا نداشته باشیم، تا زمانی که در مورد ماهیت داوری خدا، آگاهی نداشته باشیم؛ نه بنیادی خواهیم داشت تا نجات خود را روی آن بنا کنیم و نه بستری خواهیم یافت که در حضور خدا با پاکی زندگی کنیم.
تورتین(13)، یکی دیگر از الهیاتدان های اصلاحات، که پیشتر هم از وی نقل قول کرده بودم، می گوید:
آموزۀ پارساشمردگی را باید با دقت و توجه زیادی بررسی کرد، چون این آموزۀ نجات بخش، بزرگترین آموزۀ ایمان ما است. لوتر این را آموزه ای می داند که کلیسا با باور به آن استوار گشته، با رد آن سقوط می نماید؛ دیگران در خصوص آن گفته اند که این خصوصیت اساسی ایمان مسیحی است. اگر این آموزه آلوده گردد، پاسبانی از خلوص آموزه های دیگر، امکان ناپذیر خواهد بود.
اما اجازه بدهید که نگرشهای معاصر در این خصوص را مطرح کنیم؛ هم آنانی که مرکزیت آن را تایید کرده اند و هم گروهی که آن را رد نموده اند.
ب-مخالفین:
در قرن نوزدهم، گروهی از پژوهشگران، تفسیری را که الهیات اصلاحات از نوشته های پولس ارائه می دهد نپذیرفتند؛ این گروه، که هفتۀ گذشته از آنها نام بردم، اتحاد با مسیح را محوری دانستند و به این ترتیب، آموزۀ پارساشمردگی را به حاشیه فرستادند. هنس کونگ(14)، یکی از الهیاتدان های کاتولیک که از مغزهای متفکر شورای واتیکان دوم و شکل دهندگان اسناد این شوراست و در همان حال هم تفکراتش باب میل واتیکان نیست و خواهان اصلاحات در کلیسای کاتولیک است، می گوید: پارساشمردگی، آموزۀ اساسی در ایمان مسیحی نیست بلکه آنچه اساسی و بنیادی است، راز مسیح است، مسیحی که در وی راز تثلیث و خلقت، سقوط و بازیابی، نهفته است.
این گروه، عیسی را آموزۀ بنیادی می دانند و در این میان گروهی هم هستند که اتحاد با مسیح را محوری می دانند. به عنوان مثال، الهیاتدان اصلاحات، ریچارد گفین(15) می گوید که اتحاد با عیسی مسیح قیام کرده، تعلیم بنیادی و  مرکزی ایمان مسیحی است و نه پارساشمردگی. او معتقد است که توجه پولس بیشتر به اتحاد با مسیح قیام کرده معطوف است تا پارساشمردگی. هرچند او این دو آموزه را به هم متصل و مرتبط می داند اما اتحاد با مسیح را بنیادی می خواند.
ج- گروهی دیگر از مخالفین:
گروهی دیگر از الهیاتدان های فنلاندی هم هستند که با مطالعۀ نوشته های مارتین لوتر معتقدند که کلیسای لوتری، نوشته های لوتر را اشتباه تفسیر کرده است و در حقیقت مارتین لوتر، اتحاد با مسیح را بنیادی و مرکزی می دانسته است.
پرسش هایی اساسی
با وجود نظرات و تمایلات مختلفی که در این خصوص مطرح است، باید توجه داشته باشیم که مبحث اهمیت عادل شمردگی، صورت ها و جنبه های مختلفی دارد که باید به آنها پرداخت؛ لازم است که این پرسش ها را از هم تفکیک کنیم و برای هر کدام پاسخ مورد نظر را بیابیم.
به عنوان مثال، در خصوص تفکیک پرسش ها:
1) این آموزه، در تفکرات پولس چه نقش و جایگاهی دارد؟
2) جایگاه این آموزه در ساختار الهیاتی شخص چیست؟
3) آیا اصلاحگران، موضع پولس را در این خصوص درست تفسیر کرده اند؟
4) آیا اصلا این آموزه، یک تعلیم مرکزی است؟
5) آیا پارساشمردگی، آموزه ای است که کلیسا با باور و یا رد آن، استوار گشته، یا سقوط می کند؟
آموزۀ مرکزی، خیر!
نکتۀ کلیدی در یافتن پاسخ به پرسشهای فوق، فهم عبارت «آموزۀ مرکزی» است. اینکه این آموزه را در مرکز الهیات مسیحی قرار دهیم و سایر آموزه ها را در ارتباط با این تعلیم، تعریف کرده، آنگاه آن را پذیرفته، سایر آموزه ها را بر آن استوار کنیم، البته مفهومی نیست که هم از لحاظ تاریخی پشتیبانی شود و کاربرد داشته باشد و هم به لحاظ تحلیل های فلسفی مستحکم باشد. اینکه بگوییم این آموزه جایگاه اساسی و بنیادی در تفکرات پولس دارد، با این ادعا که این آموزه مرکزی است، به نوعی که سایر آموزه در ارتباط با پارساشمردگی، تعریف و تبیین شوند، چیز دیگری است.
از مرکزی به تمرکز
خیلی ها معتقدند که مرکزیت پارساشمردگی، به این معنایی که گفتم، محصول منطق گرایی قرن هجدهم است و برای اصلاحگران، چنین تحلیلی غریب بوده است؛ به این معنا که یک آموزه، کلیدی برای فهم و تعریف تمام الهیات باشد. به همین جهت، شاید بهتر است که نگرش ما به این آموزه، از مرکزی بودن به تمرکز تغییر یابد. این آموزه ای است که پولس رسول، تمرکز و تاکید خاصی بر آن دارد. پولس این آموزه را تعریف کنندۀ سایر آموزه ها نمی داند، بلکه پارساشمردگی را آموزه ای می داند که آنقدر اهمیت دارد که شایستۀ تاکید بسیار و تمرکز بیشتری است.
مثالی از بدن
بگذارید با ذکر مثالی این مفهوم را برای شما کمی ملموس تر کنم؛ اعلام اینکه پارساشمردگی، آموزۀ مرکزی و محوری به معنای آموزه ای تعریف کننده است، مانند این است که بگوییم، باید تشخیص دهیم، کدام یک از اعضای بدن، به معنای مرکزی بودن، نسبت به سایر قسمت ها مهمتر است؟ آیا قلب از همه مهمتر است یا مغز؟ ششها مرکزی هستند و یا معده؟ بدن بدون هر یک از این اعضا، نمی تواند به حیات خود ادامه دهد. آنچه کتاب مقدس هم به ما تعلیم می دهد به همین شکل است و مرکزی و محوری کردن یکی، ساده سازی الهیات پولس است. این نگرشی بوده است که اصلاحگران به عاریه گرفته اند، هر چند تاکید و توجه زیادی به پارساشمردگی وجود داشته است، اما این تنها آموزۀ محوری و تعیین کنندۀ الهیات اصلاحات نیست.
فهم مکاشفه در متن عهد
یکی دیگر از توضیحاتی که الهیاتدانان اصلاحات در خصوص مرکزیت و یا شاید بهتر است بگوییم، عنصر تفهیم کنندۀ الهیات می دهند این است که باید مکاشفۀ الهی را در متن عهدی که خدا با انسان می بندد فهمید. خدا خودش را در مسیح و عهد به ما آشکار می کند. خدا خودش را در یک مدرسۀ الهیاتی آشکار نکرد و حقایق سماوی را در یک نشست به قوم خود تعلیم نداد بلکه آنچه ما در مورد خدا می دانیم از مطالعۀ داستان تاریخ فدیۀ بشر قابل درک است؛ و ما آنچه را که با بررسی، تحلیل و تامل در باب این داستان، از آن استخراج می کنیم در کنار هم قرار داده، به آن نظم می بخشیم؛ از این منظر، اینکه یکی از این آموزه ها و حقایق را، به نوعی در ساختار الهیاتی خود قرار دهیم که به طورمطلق، تعیین کننده و تعریف کنندۀ بقیه باشد، به گونه ای است که سیستم الهیاتی خود را تبدیل به یک قانونی کنیم که مکاشفۀ خدا باید در چارچوب آن قانون جای بگیرد؛ در غیر این صورت یا باید نظام باورهای ما تغییر یابد و یا آن آموزه بازبینی شده و کاملا رد گردد. بنابر این شاید نگاه درست تر آن باشد که ما با قرار دادن تاکید بر اصل عهد، تعمق بیشتر و بینش وسیع تری را موجب گردیم.
نویسنده: ادوین کشیش آبنوس  آوریل ۲۰۱۵
ویرایش:  فرید یاسینی
——————————————
  1. Martin Luther
  2. Smalcald
  3. Schmalkalden
  4. Wycliffe
  5. Hus
  6. Trent
  7. Loci Communes