۱۳۹۶ دی ۵, سه‌شنبه

عیسی تنها طریق به خدا



عیسی تنها طریق به خدا

  • ۵ فروردین ۱۳۹۶
  •  
  • ادوین کشیش آبنوس
 
گمان می کنم، هر یک از ما عضو عزیزی از خانواده، دوستی نزدیک و یا آشنایی را از دست داده ایم که بدون داشتن ایمان، دار فانی را وداع گفته و از میان ما رخت بربسته است. و فکر می کنم بسیاری از ما، از خود پرسیده ایم؛ عاقبت او چه می شود؟
این پرسش را من نیز، هنگامی که پدرم از دنیا رفت از خود پرسیدم. هجده ساله بودم بود که او ما را تنها گذاشت. پس از چند سال، حقیقت انجیل، به فیض مسیح بر من مکشوف شد و از نو زآده شدم. در آن زمان بود که به آخرت پدرم اندیشیدم و اینکه او الان کجاست! آیا خدا او را نجات داده و یا در عذاب الهی مجازات می گردد؟ فکر می کنم، درد مرا می فهمید. پسری که به عاقبت پدر خود می اندیشد و در عجب است که آیا پدر نازنین او در جاودانگی که عاری از عذاب و بدور از خشم الهیست بسر می برد؟ من تنها کسی نیستم که چنین تجربه ای داشته است.
 عاقبت کسانی که بدون شنیدن انجیل عیسی مسیح از دنیا می روند چه می شود؟ این پرسش نه تنها ما را بر آن می دارد تا کتاب مقدس را تفتیش کرده، پاسخی برای آن بیابیم، بلکه احساسات ما را نیز بر انگیخته، وجود ما را مغموم می سازد. دل ما طالب است تا به نیکویی در مورد گذشتگان خود بیاندیشیم. مایل هستیم سرانجامشان به بهشت برین ختم شود و سعادت جاودانی را برایشان آرزومندیم
 اما حقیقتأ چه بر سر آنها می آید؟ اجازه دهید، کمی تصویر جدیتر، وخیم تر و بزرگتری را برای شما ترسیم کنم. تخمین می زنند، که آمار مسیحیان از جمعیت ۱۸۱ میلیون نفری زمین در تاریخ۱۰۰ پس از میلاد، چیزی حدود یک میلیون نفر بوده است. و گفته می شود از این میان، ۶۰۰۰۰ گروه قومی خبر انجیل را نشنیده بودند. در هزاره اول، جمعیت کره زمین ۲۷۰ میلیون نفر، جمعیت مسیحیان ۵۰ میلیون و گروه های قومی که از انجیل بی خبر بودند، ۵۰۰۰۰ هزار بودند. و اما در سال ۱۹۸۹ به این ارقام اضافه می گردد. جمعیت زمین بالغ بر ۵٫۲ بیلیون نفر، جمعیت مسیحیان ۱٫۷ میلیون و ۱۲۰۰۰ گروه قومی از پیغام نجات بخش انجیل مطلع نبودند. به این ارقام، جمعیت بی ایمانان پیش از تجسم مسیح (تخمین تعداد آنها غیرممکن است) را نیز اضافه کنید.[۱] وب سایت پروژه جاشوآ[۲]آمار روز را به این ترتیب منتشر کرده است. تعداد گروه های قومی جهان ۱۶۶۵۰ می باشد که از این رقم، ۷۱۸۳ گروه قومی در مورد مسیح چیزی نمی داند، این رقم معادل ۲٫۹ بیلیون نفر است، به عبارتی دیگر، ۴۰٫۷ درصد جمعیت زمین با انجیل آشنایی ندارند.[۳]
شاید شما نیز مانند من، در دل خود آرزو می کنید که فرصت نجات، بجهت نشنیدن خبر انجیل از ایشان ربوده نگردد. آیا اصرار بر اینکه ایمان، محصول شنیدن کلام خدا می باشد از ما، مسیحیان تنگ نظری نمی سازد؟ آیا ایمان آگاهانه به عیسی مسیح و کار نجات بخش وی، لازمه نجات است؟
 در دنیای کثرت گرای امروز، تاکید بر این باور که عیسی مسیح تنها طریق نجات است، اعتقادی گستاخانه و یا حتی کینه توزآنه قلمداد می گردد.[۴] این که میگوییم عیسی مسیح و ایمان آگاهانه به وی، تنها به سوی رستگاری است، برای بسیاری استبداد مذهبی و تفکری متعصّبانه ای تصور میشود. جامعه پست مدرن امروز، در طلب پذیرش و تصدیق جهان بینی های گوناگون بوده، در کنار به حق دانستن ادیان دیگر، هر نو انحصاریت دینی و اعتقادی را رد کرده، آن را محکوم به تعصب مضر و کینه توزآنه می کند. در این نوشتار در تلاش خواهم بود تا به این پرسشها و پرسشهای بسیار دیگری پاسخ دهم.
اما پیش از اینکه به بررسی این پرسشها و مسائل پیرامون این مبحث بپردازیم، باید یادآور گردم که نظرات و فهم الهیاتدانان و مسیحیان در این خصوص بسیار متنوع بوده و قدمت این موضوع به قرون اول میلادی باز می گردد. آگوستین در قرن چهارم میلادی با طرح این پرسش از طرف پروفیری به چالش کشیده شد. او از آگوستین چنین پرسش نمود.
«اگر عیسی اعلام می کند که تنها طریق نجات، فیض و راستی است و اگر او می گوید تنها و تنها جانهایی که به او باور داشته باشند به خدا باز خواهند گشت، عاقبت آنانی که قرنها پیش از او می زیسته اند چیست؟… بنابراین تکلیف آن جانهای بیشماری که نمی دانستند که تنها ایمان نجات بخش در وی است که رستگاری می بخشد، چه خواهد بود؟ ایمان بر شخصی که پس از آنها وارد جهان گشت!.[۵]
پرسشی که الهیات دانان پیش از وی و پژوهشگران معاصر  نیز همچنان با آن دست و پنجه نرم می کنند.
 دنیای پست مدرن و آغوش باز
پیش از اینکه وارد کلیسا شده و مباحث مطرح در جامعه مسیحی را مورد بررسی قرار دهیم، اجازه دهید به جامعه بیرون، و به دنیای بی ایمان  نظری افکنده، روحیه و چارچوب فلسفی و واکنش آنان به ادعای انحصارگرایی را  بیشتر و بهتر بشناسیم.
رونالد نش می گوید که به سه گونه می توان به این پرسش که «آیا عیسی مسیح تنها نجات دهنده است؟» پاسخ داد. بلی، بلی، اما…. و خیر. او پاسخ منفی را کثرت گرآیی می خواند.[۶] تبی که جامعه امروز بدان می سوزد،  یکی از خطرهای بسیار بزرگیست که تمامیت ایمان مسیحی را تهدید می کند. او می گوید، زمانی که به کثرت گرایی تمایل یافتید، باید تمام آموزه های هسته ای ایمان مسیحی را وا گذارید. آموزه هایی از قبیل، تثلیث، الوهیت مسیح، تجسم پسر خدا و کفاره.[۷]
کسانی که به این جهان بینی تمایل باور دارند معتقدند که برای نجات انسان، راهها، ادیان و نجات دهنده های متعددی وجود دارند و معرفی عیسی مسیح به عنوان نجات دهنده ای منحصر بفرد، صحیح نیست.  به قول معروف راههای رسیدن به خدا زیاد است. زمانی که ادیان و فلسفه های جهان، به عنوان تلاشی صادقانه، برای رسیدن به خدا و یا آن موجود و هستی متعال فرض شود، پذیرش و ارزش نهادن آنها لاجرم است. طریق حق، تبدیل به بازار ایده هایی خواهد شد که مشتریان بسیاری دارد. مشتریانی که مطابق با سلیقه و ذائقه خود، جهان بینی مناسب و فلسفه ای درخور تمایلات خویش را بر می گزینند. در سوی دیگر، بازاری بر پا گشته است که باید نیازهای فلسفی و گرایشهای مذهبی این جامعه کثرت گرآ را سیراب کند. روحیه ای که به جامعه مسیحی سرایت کرده، و کلیسا را تبدیل به فروشنده ای ساخته که به دنبال جلب رضایت مشتری است. اگر پیغام انجیلی که اعلام می کنیم باعث رنجش وی گردد، آن را عوض کرده، بنوعی آن را بنمایش می گذراد که باب میل خریدار باشد. «این روحیه تجاری از باور فردی و ایمان شخصی فاصله گرفته، به روشهای کاربردی و موثر متوسل می شود»[۸]
بنظر می رسد در چنین محافلی جفا بجهت ایمان به عیسی مسیح و زنجیرها بخاطر انجیل وی، امری بیهوده و بی هدف ساده لوحانه است. رسولانی که به خاطر پیغام راستین انجیل جان خود را نهادند و پولس رسولی که با افتخار از برکات در بند بودن برای مسیح اینگونه می گفت: «امّا ای برادران، می‌خواهم شما بدانید که آنچه بر من واقع گشت، برعکس به ترقّی انجیل انجامید به حدّی که زنجیرهای من آشکارا شد در مسیح در تمام فوج خاصّ و به همهٔ دیگران.»[۹]
شاید خواننده گمان برد که کلیسای مسیح از گزند چنین دشمنانی بدور است و اگر برای مسیح و پاسبانی از راستی انجیل، خون  خود را به نجات دهنده خویش هدیه کرده است، امروز نیز از این ترفند محفوظ خواهد ماند. آمین، البته کلیسای راستین مسیح در راستی استوار خواهد ماند و بشارتِ ملکوت در تمام عالم موعظه خواهد شد[۱۰]، اما بسیاری نیز در کلیسا ملبس به فرشتگان نور ظاهر گشته و انجیل مسیح را ملوث ساخته اند، همانطور که پولس رسول به شیوخ افسس هشدار داد:
 زیرا من می‌دانم که بعد از رحلت من، گرگان درنده به میان شما درخواهند آمد که بر گله ترحّم نخواهند نمود،  و از میان خودِ شما مردمانی خواهند برخاست که سخنان کج خواهند گفت تا شاگردان را در عقب خود بکشند.  (افسسیان ۲۰: ۲۹- ۳۰)
جان هیک[۱۱]، فیلسوف دین و الهیات دانی بود که تاثیر بسزایی در شکل گیری چنین تفکری در برخی از قشرهای محدود و لیبرال جامعه مسیحی داشت. برخی از نوشته های این شخص که مبلغ تکثرگرایی دینی بود، به فارسی نیز ترجمه شده است. او می گوید که انحصار گرایی مسیحی، مانند نظام بطلمیوسی [۱۲] (نظریه زمین مرکزی) می باشد.[۱۳]نظریه کثرت گرآیی دینی را که خود مروج آن بود را نیز به مشابه نظریه نظام کپرنیک[۱۴] (نظریه خورشید محوری) در تقابل با نظام بطلمیوسی می دانست. همانگونه که نگرش کپرنیک بر منظومه شمسی که در جامعه ستاره شناسان وقت مطرح گشت، انقلابی برپا کرده بود و نظریه بطلمیوس را به چالش کشیده بود، جان هیک معتقد بود که نظریه او نیز، سامان باور انحصار گرآی مسیحی را به هم ریخته،و شالوده آن را بلرزه در آورده است. الگویی را که بلطمیوس برای کیهان شناخته شده روزگار خود ارائه داده بود، زمین را مرکز گیتی فرض کرده، و خورشید، ماه و بقیه سیارات بدور آن می چرخیدند. در این زمان بود که نیکولاس کپرنیک، نظریه خورشید محوری و یا نظریه کپرنیک را در برابر باور فوق مطرح کرد. نظریه ای انقلابی که امروز الهام بخش عبارت «انقلاب کپرنیک» است که به نظریه های نو و چشمگیری که نگرشهای کهنه را به چالش می کشد نامیده می شود. «جان هیک امیدوار بود تا با ارائه این نظام فکری، عیسی مسیح را که مرکز باور مسیحیت و مذاهب دنیا بود (و او این باور را به نظریه بطلمیوس که زمین را مرکز گیتی فرض می کرد تشبیه می کرد) از میان برداشته و خدا را به جای او، در مرکز هستی بنوعی که مذاهب بدور آن بچرخد قرار می دهد .»[۱۵]جان هیک معتقد بود که تلاشهای مسیحیان انحصارگرا، برخاسته از عدم صداقت ایشان است که مایلند تا نظریات خود را با مستندات مطابقت دهند، اما نتیجه کار ایشان، سرهم بندی بیش نیست که با وجود به تاخیر انداختن سقوط اعتقادات خویش، در نهایت از قادر نخواهند بود از این سرنوشت اجتناب نمایند.[۱۶] اما مطلبی را که کثرت گرآیانی چون جان هیک، علی رغم تلاشهای فراوانی که در خصوص این مطلب کردند، چون کلافی سردرگم به پای ایشان پیچید، معرفی خدااست. منظور ایشان از این خدایی که مذاهب در دور او طواف می کنند چیست و یا کیست؟ آیا این خدا تعریفی مشخص و بعدی قابل فهم برای انسان خاکی دارد و یا تنها موجودی انتزاعی است که نمی توان تعریف کرد. چون به محض توصیف این خدا، اصول کثرت گرآیی به تزلزل در آمده، اساس آن از درون متلاشی خواهد شد. اگر توحید، تعریف راستین خدا باشد، باورهای چند خدایی به ناچار از صحنه خارج خواهند شد و یا اگر چند خدایی، مذهبی است که باید بدان متکی گشت، ادیان توحیدی جایی در این منظومه ادیان نخواهند داشت. در نهایت کثرت گرآیی تبدیل به ماشینی می گردد که مسافرین خویش را در تاریکی کامل رها ساخته است. سیاحتی بی منزل، عبادتی به معبود! اگر این خدا را، این خالق والا و معبود افضل را نشناسیم، آیا این روحانیت معنایی خواهد داشت؟ مشتاق وصلتیم، اما محبوب را نمی شناسیم، حتی نمی دانیم این معبود از عشق چیزی می داند و یا مبحت زبانی است که او به آن با عابدین متکلم می شود. خدای محبت، پیام مسیحیت است، اما زمانی که کثرت گرایان دم از خدای محبت بزنند، خدایی مکشوف را معرفی می کنند، خدایی که بعدی از وجود او بر ما عیان است و این حقیقت در خصوص حق تعالی، حلقه این منظومه را تنگ تر کرده، مجال چرخش به سیارات دیگر را که مروج چنین خدایی نیستند می گیرد. اما مشکل این جهانبینی عمیقتر از آنچیزی است که بنظر می رسد. گرد هم آوردن مذاهب گوناگون زیر یک سقف که همگی دارای نظام باوری متفاوت هستند، تنها به آتش تضاد و خلاف گویی این باور دامن می زند. رونالد نش در این خصوص می گوید: «در جهان هم اشیاء چهارگوش موجود است و هم گرد، اما شما اشیائی که بطور همزمان هم چهارگوش و هم گرد باشید، نخواهید یافت. همچنان، در واقعیت خدا یا شخص است و یا فاقد شخصیت می باشد، اما اینکه بگوییم که خدا در یک زمان دارای شخصیت و فاقد شخصیت است، امری غیرمنطقی می باشد.[۱۷] مسیحیان بر این عقیده هستند که عیسی مسیح خدایی است که مجسم گشته و مسلمانان بر این باورند که عیسی مسیح، تجسم خدا نیست و هر دو گزاره خود را صحیح و دیگری را نادرست می دانند و کثرت گرآیی هر دو را پذیرفته بر راستی آنها صحه می گذارد. قانون امتناع اجتماع تناقض[۱۸] ما را از پذیرش چنین جهانبینی بر حذر می دارد. در صورت اصرار شخص در برقرار داشتن فلسفه کثرت گرآیی به قیمت نقض قوانین منطق، باید پرسید که چگونه می توان جهان بینی را اساس نگرش به جهان دانست زمانی که منطق ستیز است، منطقی که آفریننده تفکر، عمل و ارتباطات است؟
 نظریه رستگاری عام
 نظریه رستگاری عام، لباس مذهبیی است که کثرت گرائی بر تن کرده است. لباسی که رنگ و بوی مسیحیت دارد اما در باطن چیز دیگری است. هرچند نظریه رستگاری عام، مسیحیت را تنها دین راستین و خدای کتاب مقدس را تنها پروردگار می داند، اما تصویری که از خدا ترسیم می کند، با آنچه مسیحیت راستین بدان معترف است تفاوت بنیادین دارد. کتاب مقدس می فرماید که خدا محبت است، اما مسیحیان می دانند که محبت خدا برتر از قدوسیت وی، عدالت و حکمت و حاکمیتش نمی باشد. صفات الهی در هم تنیده شده و همه برخاسته از ذات بسیط الهی می باشند. خدا در قدوسیت خود حاکم است و در حاکمیت خود قدوس و در قداست خویش با محبت و در محبت خود عادل است. صفات الهی چون اجزای ترکیب  دهنده سرشت الهی نیستند تا آنها را بتوان از یکدیگر جدا کرد و یا جمع آنها را خدا نامید. اما چشم انداز یونورسالیزم تنها محبت وی را به نمایش می گذارد، به گونه ای که تمام صفات الهی زیر چتر محبت ربانی مستور شده، این صفت را برتر و افضل تر از دیگر ویژگیهای الهی دانسته، آنها را تحت سیتره خود در می آورد. هر چند این باور به شکل و گونه های متفاوت در مسیحیت لیبرال دیده می شود، اما پیغام اصلی آنها نجات عام است. همه در نهایت نجات خواهند یافت! برخی از آنان معتقدند که اراده الهی در نهایت بر اراده انسان غالب آمده، همگی به خدا ایمان می آورند، گروهی دیگر با تاکید بر اراده آزاد انسان می گویند که در آخر، آدمی با خواست خود، تسلیم فیض الهی می گردد.[۱۹] به گمان برخی از ایشان، انسانها پس از مرگ بلافاصله نجات می یابند، زیرا که جهنمی نیست و عذابی انتظار انسان را نمی کشد و بعضی می گویند که بی ایمانان پس از تجربه عذاب الهی برای مدتی، مورد عفو الهی قرار گرفته، وارد سعادت جاودانه می شوند. لازم به ذکر است، آنهایی که خبر خوش نجات را هم نشنیده باشند، جزء این گروه محسوب می گردند. آخر چگونه می شود که خدای محبت، انسانی را که برای مدتی از او سرکشی کرده و یا اساسأ عارف به حق و یا نجات دهنده او نبود، تا ابد عذاب دهد. «محبت خدا در نهایت برنده می شود».[۲۰] قدرت این محبت تا به آن اندازه است که شیطان نیز در آخر نجات خواهد یافت.
خدا حاکم است و در حاکمیت مطلق خویش، محبت خود را بر همه اشاعه خواهد داد. اگر نجات عمومی نباشد، تنها دو نتیجه از این گزاره می توان گرفت. خدا قادر نیست و یا او مایل نیست. اگر او تمام انسانها را نجات نبخشد بنابراین همه چیز نزد خدا ممکن نمی باشد و این با کلام خدا مغایرت دارد (متی۱۹: ۲۶) و یا اگر او مایل نیست، دراینصورت بار دیگر باید گفت که کلام خدا مصون از خطا نیست چون کلام می فرماید که او مایل هست تا جمیع مردم نجات یابند (اول تیموتاوس ۲: ۴) در همین راستا، پیروان نظریه رستگاری عام (آنانی که اراده آزاد انسان معترفند) می گویند که خدا در حاکمیت خدا در جهت نجات همگان عمل کرده و نقشه این رستگاری عام را طوری طرح می کند که در نهایت همه به معرفت الهی رسیده (چه در زمان حیات و یا چه پس از مرگ) با خدا مصالحه می کنند. خدا ابدی است و به اندازه کافی فرصت دارد. به عبارتی دیگر، محبت الهی دست از سر انسان برنخواهد داشت و اصرار ابدی وی بر رستگاری انسان، در نهایت او را فاتح قلوب خواهد گردانید.
از روح تو کجا بروم؟ و از حضور تو کجا بگریزم؟
اگر به آسمان صعود کنم، تو آنجا هستی! و اگر در هاویه بستر بگسترانم اینک، تو آنجا هستی! (مزمور ۱۳۹: ۷- ۸)
مقصد مشخص است، اما این ما هستیم که درازای مسیر را تعیین می کنیم. همه نجات خواهیم یافت، اما این کشمکش تا به چه زمانی به طول خواهد انجامید، خود مسبب آن خواهیم بود.
واعظین کتاب مقدس که بر جهنم و عذاب جاودانی تاکید داشتند، بر سه رکن اساسی موعظه های خود را بنا می نمودند. نخست اینکه خدا بی نهایت و بی کران است و هر گناهی که برعلیه موجودی اینچنین متعال انجام پذیرد، مجازاتش نیز بی کران و ابدی است. افزون بر این، خدا برای حفظ جلال خود، باید طغیانگران را به جهنم بفرستد. دلیل سوم این بود که آگاهی بر وجود جهنم، مردم را از ارتکاب به گناه باز می دارد، به عبارت دیگر باور به دوزخ، از فساد اخلاقی به نوعی جلوگیری می کند. باورمندان به نجات عام، بر این سه رکن می تازند و در اعتراض بر این باورها می گویند که تنها موجود متعال می تواند مرتکب گناهی گردد که قابل عفو و چشم پوشی نباشد و چون انسان محدود بوده در قیاس با خدا هیچ است، گناه وی نیز نمی تواند عذاب ابدی را به ارمغان آورد. و این تفکر که خدا برای جلال خود عاصیان را به جهنم می فرستد برای این گروه باوری منفور است. خدای محبت هرگز مایل نخواهد بود، انسانهایی را که در مدت زمان کوتاهی (در قیاس با حیات ابدی خدا) بر علیه او شوریده اند، به جهنم دهشتناک راهی سازد. و در آخر اینکه، چون حیات جاودانی لاجرم است و سعادت ابدی اجتناب ناپذیر، بنابراین با آگاهی بر این مسئله، دلیل هراساندن دیگران از جهنم بی اساس خواهد بود. آخر چه کسی مایل است تا دیرتر به این سعادت ابدی نائل گردد؟
در هر صورت قالبهایی که یونورسالیزم در آن تعریف می گردد، متنوع و بسیارند و به همین جهت، ارائه یک تعریف واحد و جامع و ارائه ساختار فکریی که تمام گونه ها را در خود جای دارد، امکان پذیر نیست، اما در هر صورت، مسیحیان یونیورسالیست، بر این عقیده هستند که انسان گناهکار برای دریافت نجات، نیازمند فیض است، و عیسی مسیح مظهر آن فیض غائی است که بدان همه نجات خواهند یافت. همانطور که پیشتر هم گفته شد، آن گروه از یونیورسالیستهایی نیز که بر وجود جهنم معتقدند، ماهیت آن را پیش از آن که جزائیی بدانند، پالاینده معرفی می کنند، پدیده ای که در نهایت به پالودن خاطی و بازیافت نهایی او خواهد انجامید. فیض الهی چنان گسترده است که همه را در بر می گیرد، چه آنانی که خبر خوش نجات را شنیده و پذیرفته باشند، چه آنانی که به طغیان خویش ادامه داده، آن را رد نمایند، این فیض حتی از آن فراتر رفته، چتر نجات را به سایرین نیز که از این رسته خارجند نیز می گستراند. پیروان ادیان دیگر و حتی کسانی که بدون شنیدن خبر خوش نجات از این دنیا می روند، از این فیض الهی بهره خواهند یافت.
اساس این باور، مانند دیگر کژباوریهایی که در مقابل راستدینی وجود دارند، فهم نادرست از متون کتب مقدسه است.
قصور در تمییز نظریه رستگاری عام و در گستره جهانی نجات
باورمندان به جهان شمول بودن نجات بر آیاتی از کلام اصرار می ورزند که به گستره نجات تاکید می کند.
 (خدا) می‌خواهد جمیع مردم نجات یابند و به معرفت راستی گرایند. (اول تیموتاوس ۲: ۴)
 با استناد بر آیاتی نظیر این، در حالی که ساختاری را که این آیه بر آن بنا شده، یعنی متنی که مفهوم آیه از آن برخاسته است، را نادیده می انگارند، بر جهانشمول بودن نجات الهی تاکیید می کنند. اما آنچه بدان توجه نمی شود، تفاوت«نجات همگان» با «در دسترس عموم بودن نجات» است.
 واقعیت جهنم
 پدیده جهنم، یکی از موضوعاتی است که مشکلی بنیادی برای این گروه می باشد، مسئله ای که ایشان برای انسجام باور خویش مجبور هستند تا به نوعی که با آموزه های آنها همخوانی دارد تعریف نمایند. تعریفی که در نهایت با استنادات کتاب مقدس همگون نیست.
کزارشات عهد جدید، از مکان (وضعیت) دهشتناکی سخن می راند که فرار از تصویر خشن و تندی که در کلام خدا ترسیم می شود امکان پذیر نیست. واژگانی چون: آتشی که خاموشی نمی پذیرد[۲۱]، جایی که کرم ایشان می میرد[۲۲]، نار جاودانی[۲۳]، داوری جاودانی[۲۴] و واژگان بسیار دیگری که از شدت و ناگوار بودن جهنم حکایت می کند، نمی توان بسادگی تغییر داد. هرچند افرادی چون جان استات تلاش کردند تا مفاهیم سمبولیکی به آیات مربوطه ببخشند، اما این تلاش بیهوده بود است. به عنوان مثال جان استات در تفسیر مکاشفه ۲۰: ۱۰ تفسیر متفاوت ارائه می دهد.
  و ابلیس که ایشان را گمراه می‌کند، به دریاچه آتش و کبریت انداخته شد، جایی که وحش و نبی کاذب هستند؛ و ایشان تا ابدالآباد شبانه‌روز عذاب خواهند کشید.  (مکاشفه ۲۰: ۱۰)
او می گوید که وحش و نبی کاذب، هویت انفرادی ندارند بلکه تنها نمادی هستند از دنیایی که با خدا در دشمنی است و زمانی که اینگونه به مطلب بنگریم، مفهوم جهنم، تنها به پایان این عداوت اشاره خواهد کرد و نه مجازات خاطیان.[۲۵]جان پایپر در پاسخ به این پرسش، که آیا عیسی تنها راه رسیدن به خدا است، معتقد است است که نخست باید به سه پرسش بنیادی پاسخگو باشیم. پاسخهایی که بنوعی بستر و نهاد نگرش مان به پرسش فوق را شکل می دهد. آیا خشم الهی، باعث عذاب ابدی کسی خواهد گردید؟ به عبارت دیگر، آیا سرکشان و گناهکاران، به جهت تمرّد خود، تا به ابد خشم و عذاب الهی را تجربه خواهند کرد؟ دوم، آیا کار فدیه بخش عیسی مسیح، لازمه رستگاری است؟ و در نهایت، آیا ایمان آگاهانه به عیسی مسیح، لازمه نجات است؟[۲۶]
مسلمأ او بر این باور است، که پاسخ منفی بر هر یک از این پرسشها، در واقع تمایل و گرایش ما را به نظریه رستگاری عام و یا حداقل شمول گرائیی نشان می دهد.
 تصویری نادرست از خدا
ریشه و خاستگاه این باور در تصوری است که ایشان از خدا دارند. باوری که یونیورسالیستها از خدا ارائه می دهند تنها بر دو ستون بنیادی محبت و حاکمیت مطلق وی بنا شده است. خدایی که ذاتآ محبت است و محبت خدا صفتی است که پیوند دهنده و معرف سایر صفات الهی می باشد. خدای محبت در حاکمیت مطلق خود، تنها، چیزی را بر دنیا اعمال خواهد نمود که با ذات وی در دوگانگی نباشد و آن محبت است. او همه را دوست دارد و این عشق او را بر آن خواهد داشت تا همگان را نجات بخشد. درک ناقص از عدالت الهی و کژفهمی که از آموزه مجازات عاصیان در این گروه دیده می شود، زمینه مناسبی را برای جهان شمول بودن نجات آماده می سازد.
 مرز کمرنگ کثرت گرآیی و نظریه رستگاری عام
نویسندگان بنامی چون نلز فرره و جان هیک در آغاز در مقام یونیرسالیست وارد صحنه گشتند و بتدریج به کثرت گرایی سوق یافتند.[۲۷] در حقیقت شخص مسیح و کار منحصر بفرد او، نقش اساسی و حیاتی در رستاگاری بشر ایفا نمی کند و حذف او از نظام اعتقادی یونیورسالیست، خدشه ای بر چارچوب باورهای وی وارد نخواهد آورد. به بیان دیگر آنچه جان هیک ارائه داد، مقصد غائی است که هر یونیورسالیستی برای انسجام منطقی باورش و ساده سازی جهانبینی خویش خواهد رسید. اگر ایمان آگاهانه به عیسی مسیح لزوم نجات تلقی نگردد، بنابراین وجود او در این نظام باوری، حیاتی نیست. یکی از اصولی که در این ساختار فکری جایی ندارد، مرجعیت و اقتدار کتاب مقدس است. اصلی که رنگ خود را از نظریه رستگاری عام تا کثرت گرایی بسرعت می بازد تا جایی که وجود مرجعی مکتوب، مکاشفه ای مشخص و سنگ محکی که قابلیت تنگ ساختن عرصه را بر این جهانبینی ها داشته باشد بلکل مردود اعلام می شود.
 شمول گرایی
شاید بتوان گفت شمول گرائی جایی بین کثرت گرایی و انحصارگرایی قرار دارد، به این دلیل که مانند کثرت گرایان بر این عقیده اند که نجات منحصر به افراد خاصی نیست و از طرفی با انحصار گرایان در لزوم کار مسیح برای نجات همصدا می باشند. به عبارت دیگری، این گروه بر این باورند که رستگاری الهی از طریق شخص عیسی مسیح و کار نجات بخش او تهیه شده است اما برکات و مزیتهای  این نجات، تنها مختص به گروهی که آگاهانه به این ایمان (باور به عیسی مسیح و کار نجات بخش او) معترفند نمی شود. به عبارتی دیگر، شخص برای دریافت نجاتی که تنها بوسیله عیسی مسیح حاصل شده است، لازم نیست تا ایمانی آگاهانه به عیسی مسیح و کار رهایی بخش وی داشته باشد. دی ای کارسون در خصوص این باور می گوید: «شمول گرایی، جهانبینی است که باور دارد تمام کسانی که نجات می یابند، این رستگاری را بر اساس کار حیات بخش مسیح دریافت می کنند، اما ایمان بر مسیح و کار نجات بخش وی لزومی ندارد، برخی از این افراد در حالی بوسیله مسیح نجات می یابند که هرگز در مورد او نشنیده اند، تنها واکنش مثبتی که این اشخاص نشان می دهد در قبال همان معرفتی است که بدان منور گشته اند»[۲۸]
تمرکز و تلاش ایشان در پاسخ به این پرسش است که؛ تکلیف کسانی که بدون شنیدن خبر خوش نجات از این دنیا می روند چه می شود؟ ایشان می گویند که همه انسانها باید فرصت نجات به آنها بخشیده شود. آنها می گویند که خدا این فرصت را به همه خواهد داد تا در نجات و کار فدیه بخش مسیح سهیم گردند. این شراکت در پذیرش و یا رد این نجات که به شکلی عمومی تر در دسترس عام گذاشته می شود انجام می پذیرد.
اما اساس این باور که فرصت نجات، به همه بخشیده خواهد شد چیست؟ چون مسلمأ بسیاری بدون شنیدن انجیل مسیح از دنیا می روند. بنابراین این فرصت نجات چگونه بخشیده می شود؟
پاسخ به این پرسش با این عبارت آغاز می گردد که؛ ایمان آگاهانه به عیسی مسیح و کار نجات بخش او لازمه نجات نیست. جان سندرز یکی از پشتیبانان این دیدگاه می گوید که با مطالعه متونی که بنظر می رسد نجات را منحصر به آنانی می داند که انجیل را شنیده اند، اینگونه بر می آید که در حقیقت نمی توان با قاطعیت در این مورد نظر دارد. تنها چیزی را که می توان با اطمینان از این آیات فهمید این است که نجات دیگری، جز کار کامل عیسی مسیح وجود ندارد تا شخص بدان نجات یابد.[۲۹]  در این راستا میلارد اریکسون توضیح گسترده تری ارائه می دهد. او در بررسی رساله به رومیان بابهای ۱ و ۲ و ۱۰: ۱۸۸ می گوید که مکاشفه عمومی که در دسترس همه انسانها است، طریق نجات را برای کسانی مهیا می کند که در مورد مسیح نشنیده اند. او سپس اضافه می کند که اصول اساسی پیغام انجیل را که در طبیعیت (مکاشفه عمومی) می توان در نکات زیر خلاصه نمود:
۱-     باور به خدای واحد، قادر و نیکو
۲-     باور به اینکه انسان باید قوانین این خدای واحد، قادر و نیکو را اطاعت کند.
۳-     آگاهی بر اینکه او قادر نیست تا قوانین خدا را اطاعت نماید بنابراین مجرم و محکوم است.
۴-     آگاهی بر اینکه هیچ چیز نمی تواند نااطاعتی وی را پوشانده وی را عفو نماید
۵-     باور بر اینکه خدا رحیم است، و کسانی را که خود را به رحمت وی بسپارند، خواهد بخشید.
پس از شمردن نکات زیر، می افزاید که کسانی که به این اصول باور داشته و بر اساس آن عمل نمایند، برکات مرگ مسیح را دریافت خواهند کرد، حال این رستگاری منوط بر فهم و درک آگاهانه این انگاره ها نیست.[۳۰]
در اینکه مکاشفه عمومی حامل حقیقت است شکی نیست. اما پرسشی که باید کنکاش شود این است که آیا این حقیقت، رهایی بخش است و یا محکوم کننده؟
 مکاشفه خاص، کشف حقیقتی است که در زمان مشخص، برای شخصی مشخص و در مکانی معین انجام می گردد. این پرده برداری بجهت کارکرد خاصی بخشیده می شود و آن رهنمود ساختن انسان به رابطه ای حیات بخش و نجات دهنده است. هدف و مقصود این مکاشفه صرفا نجات انسان است. اما در مقابل مکاشفه عام، حقیقتی است که خدا آن را بر تمام ابنای بشر آشکار می گرداند. مزمور ۱۹ می فرماید:  آسمانْ جلال خدا را بیان می‌کند و فلکْ از عمل دستهایش خبر می‌دهد.  روز سخن می‌راند تا روز و شب معرفت را اعلان می‌کند تا شب. (مزمور ۱۹: ۱- ۲) افزون بر اینکه آدمیان با نظر افکندن بر خلقت، به معرفتی کلی از خالق خود می رسند، ایشان قادرند تا قوانین اخلاقیی را نیز که خدا در وجدان و در طرح جهان نهاده است، دریباند. اما پیش فرضی که در تار و پود شمول گرائیی نهفته شده است می گوید که مکاشفه عام، قابلیت رستگاری بشر را دارد. و گستردگی و جهانشمول بودن این مکاشفه برای هر انسانی امکان نجات را فراهم می آورد. اگر کسی از درسترسی به مکاشفه خاص عاجز باشد، حتما توانایی دریافت حقایقی که در خلقت بیان شده است را (مکاشفه عام) دارد. و در نتیجه افرادی چون سندرز که پشتیبانان چنین دیدگاهی هستند می گویند که معنای انجیل، محدود به مکاشفه خاصی که در شخص مسیح برای رهایی بشر داده شده است نمی شود، بلکه معرفت محدود مکاشفه طبیعی نیز، قادر است تا برکات نجات مسیح را شامل حال آنانی کند که انجیل را نشنیده اند. به بیانی دیگر، کار نجات بخش مسیح برای نجات الزامی، اما معرفت و آگاهی از انجیل (کار نجات بخش مسیح) اجباری و الزامی نیست.[۳۱]
تضادی که در این ادعا و بیانات کتاب مقدس وجود دارد غیرقابل چشم پوشی است. پولس رسول می فرماید: زیرا که اوّل به شما سپردم، آنچه نیز یافتم که مسیح برحسب کتب در راه گناهان ما مرد،  و اینکه مدفون شد و در روز سوم برحسب کتب برخاست؛ (اول قرنتیان ۱۵: ۳- ۴)
تغییر مفهوم و پیغام منحصر بفرد انجیل و بسط کرانه های این پیام مشخص در خصوص تجسم، مرگ و قیام پسر خدا، به دانشی کلی و همگانی در مورد خالق جهان، تنها تحریف انجیل است.
آنچه از رومیان بابهای ۱ تا ۳ بر می آید، فقدان عامل رستگاری در مکاشفه عمومی است. انسان با اینکه به معرفتی نسبی از خدا و قوانین او با مشاهده طبعیت می رسد، اما در برابر این مکاشفه مقاومت کرده، او را رد می کند. رومیان ۱: ۱۸- ۱۹ می فرماید:
«زیرا غضب خدا از آسمان مکشوف می‌شود بر هر بی‌دینی و ناراستی مردمانی که راستی را در ناراستی باز می‌دارند. چونکه آنچه از خدا می‌توان شناخت، در ایشان ظاهر است زیرا خدا آن را بر ایشان ظاهر کرده است. «
کلام خدا به وضوح درماندگی انسان را به تصویر می کشد، شکستی که در نهایت به محکومیت وی می انجامد. حقیقت برملا گشته است و عدم توانایی انسان در اطاعت و پذیرش این مکاشفه (به این جهت که همه گناه کرده اند و از جلال خدا قاصرند[۳۲]) او را در مقابل خدا پاسخگو قرار داده است. و چون انسان به قوت خود به معرفت خدا نرسیده، نتوانست خود را نجات بخشید، خدا بدین رضا داد تا با فرستادن پسر خویش، این طریق را مهیا سازد و خود، این حقیقت را بر ما آشکار ساخته، ره رستگاری را که برای ما تهیه کرده بود را به ما نشان داد. آنانی که مکاشفه عمومی را دریافت نموده و خود را در قبال حقایقی که در آن برملا گشته قرار می دهند، قصور و کوتاهی خویش را خواهند دید. این قیاس آنان را بر یک واقعیتی تلختر روبرو می سازد و آن محکومیت انسان است.
 ایمان به عیسی مسیح
شمول گرایان ایمان را لازمه رستگاری می دانند، اما آنها معتقدند که حتمی نیازی نیست تا عیسی مسیح ، اساس این ایمان و مرکز این باور باشد. تنها کافی است تا به خدا (آنچه در مکاشفه عام آشکار است) باور داشته باشیم و این ما را کفایت خواهد کرد. جان سندرز می گوید: «می توان هدیه نجات را بدون شناخت بخشنده آن و حتی ماهیت نجات دریافت نمود»[۳۳] «ایمان نجات بخش، به معنای شناخت عیسی مسیح در زندگی کنونی نیست. کار فیض بخشنده خدا گسترده تر از کرانه های مکاشفه خاص است. خدا آنانی را که توبه کرده به او اعتماد نمایند، حتی اگر عیسی مسیح را نشناسند، در ملکوتش خواهد پذیرفت.»[۳۴]
یکی از آیات محبوبی که توسط این گروه استعمال می شود از قرار زیر است:
لیکن بدون ایمان تحصیل رضامندی او محال است، زیرا هر که تقرّب به خدا جوید، لازم است که ایمان آورد بر اینکه او هست و جویندگان خود را جزا می‌دهد. (عبرانیان ۱۱: ۶)
اما چون هر آیه دیگری در کتاب مقدس، این حقیقت در متن تمامت کتاب مقدس قابل فهم بوده و در نهایت می توان کاربردی را از آن استخراج و آموزه ای از آن شکل داد. کلام خدا همچنین می فرماید:
 زیرا خدا واحد است و در میان خدا و انسان یک متوسّطی است، یعنی انسانی که مسیح عیسی باشد، (اول تیموتاوس ۲: ۵)
آنچه شمول گرایان از ایمان معرفی می کنند، چون ظرفی تهی است که می توان آن را با تعالیم ادیان دیگر (ادیان توحیدی چون اسلام) پر نمود و آنچه در این قالب (ایمان به خدا) می ریزیم، ذهنی است و نه عینی.
 این محبث جنبه های بسیار وسیع دیگری نیز دارد که از حوصله این مقاله خارج می باشد، اما امیدوارم هستم تصویر کلی از این سه جهانبی برای شما ترسیم کرده باشم. و حال اجازه بدهید به بخش آخر، یعنی انحصارگرایی، که به عقیده من، باور کتاب مقدسی است بپردازیم.
 انحصارگرائی
به عنوان مسیحیان متعهد به نهضت انجیلی معتقدیم که عیسی مسیح تنها نجات دهنده است و به جز وی، کسی دیگر توانایی نجات بنی آدم را ندارد. آنچه انحصار گرایی بیان می کند در حقیقت انعکاس آیات زیر است:
  عیسی بدو گفت، من راه و راستی و حیات هستم. هیچ‌کس نزد پدر جز به‌وسیلهٔ من نمی‌آید.  (یوحنا ۱۴: ۶ )
زیرا اگر به زبان خود عیسی خداوند را اعتراف کنی و در دل خود ایمان آوری که خدا او را از مردگان برخیزانید، نجات خواهی یافت.  چونکه به دل ایمان آورده می‌شود برای عدالت و به زبان اعتراف می‌شود بجهت نجات.  (رومیان ۱۰: ۹- ۱۰)
 زیرا خدا پسر خود را در جهان نفرستاد تا بر جهان داوری کند، بلکه تا به‌وسیلهٔ او جهان نجات یابد.  آنکه به او ایمان آرد، بر او حکم نشود؛ امّا هر که ایمان نیاورد الآن بر او حکم شده است، بجهت آنکه به اسم پسر یگانه خدا ایمان نیاورده.  (یوحنا ۳: ۱۷- ۱۸)
و چنانکه مردم را یک بار مردن و بعد از آن جزا یافتن مقرّر است،  همچنین مسیح نیز چون یک بار قربانی شد تا گناهان بسیاری را رفع نماید، بار دیگر بدون گناه، برای کسانی که منتظر او می‌باشند، ظاهر خواهد شد بجهت نجات. (عبرانیان ۹: ۲۷ -۲۸ )
ایمان مسیحی، با در نظر گرفتن تمامیت کلام و حقیقتی که بر ما آشکار گشته است، پاسبان چهار حقیقت بنیادی می باشد که بدون آنها، ساختار این باور ویران خواهد شد.
۱-     وحدانیت حقیقت
۲-     منحصر بفرد بودن عیسی مسیح و کار نجات بخش وی
۳-     واقعیت گناه
۴-     نیاز به کفاره
 وحدانیت حقیقت، در مقابل کثرت گرایی دینی/فلسفی ایستاده، به نسبی بودن حقیقت اعتراض می کند. حقیقت یکی است. پذیرش تمامی ادیان و فلسفه هایی که ادعای رسیدن به حقیقت را دارند، گرد هم آوردن جهانبینی ها گوناگون و یک دانستن آنها تضادی بیش نیست. کنار هم قرار دادن هندویزم که معتقد به سیصد هزار خدا هستند در کنار دین توحیدی چون اسلام، با منطق در تضاد است. یک دانست خدایی که اسلام به ما معرفی می کند با ماهیت خدایی که کتاب مقدس به تصویر می کشد، تضادی علنی خواهد بود. در این بازار آشفته، حق با چه کسی است؟ مسیحیان معتقدند که خدا خود سخن گفته و حقیقت را بر ما آشکار نموده است. آنچه کتاب مقدس می گوید، البته با سایر جهانبنی ها و ادیان متفاوت است، اما در نهایت حقیقت است. حقیقتی که انعطاف نمی پذیرد و نمی توان آن را در قالبهای ادیان دیگر ریخته، شکل و فرمی متفاوت و یا همسو با ساختار باورها آنها بخشید.
در همین راستا، مسیحیان به منحصر بفرد بودن عیسی مسیح و یگانه منجی بودن وی معترفند. عیسی مسیح تنها نجات دهنده عالم است و این ادعا، ساخته و پرداخته خیالات مسیحیان و یا انحصارگرایان نیست، بلکه عیسی مسیح خود فرمود:
من در هستم! هر که از من داخل گردد، نجات یابد و بیرون و درون خرامد و علوفه یابد.  (یوحنا ۱۰: ۹)
او همچنین فرمود:
عیسی بدو گفت، من راه و راستی و حیات هستم. هیچ‌کس نزد پدر جز به‌وسیلهٔ من نمی‌آید.  (یوحنا ۱۴: ۶)
در حقیقت کلام خدا به سادگی می فرماید که ایمان و اعتماد به عیسی مسیح، مسئله مرگ و حیات است.
 زیرا خدا جهان را اینقدر محبّت نمود که پسر یگانه خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد، هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد. (یوحنا ۳: ۱۶)
ایمان به عیسی مسیح طریقی تنگ را برای نجات مهیا می کند، سایر گزینه ها در این آیه حذف شده است. ادیان دیگر، طرق رستگاری جانبی و امیدهای غیر در این حقیقت نمی گنجد. اما در عین حال انحصاریتی که در این ادعا دیده می شود، این طریق فراخترین راه ها است. این نجات در دسترس همگان است. هیچ گونه معیار اخلاقی، نژادی و فرهنگی و … از همگانی بودن این نجات نمی کاهد.
افرون بر این دو گزاره، کتاب مقدس حقیقت دیگری نیز بر ما آشکار کرده است و آن گناه است. همه گناه کرده اند و از قوانین الهی قصور کرده، در نتیجه محکوم گردیده اند.
جهانبین های دیگر (کثرت گرایی دینی، رستگاری عام و مشمول گرایی) جدیت گناه را نادیده می انگارند. بنظر می رسد، شدت و وخامت گناه و اثر مخرب و ابدی آن را بی اهمیت می شمارند. وضعیت اسفناک انسان و تباهی سرشت وی، هر گونه امکان و امید پارسایی و خداترسی را از وی گرفته است. خیال واهی مشمول گرایان بر اینکه اگر انسانها فرصت شنیدن خبر نجات بخش انجیل را داشته باشند، می توانند به آن پاسخ مثبت داده، آن را بپذیرند با گزارشات صریح کلام درهم می شکند.
چونکه آنچه از خدا می‌توان شناخت، در ایشان ظاهر است زیرا خدا آن را بر ایشان ظاهر کرده است.  زیرا که چیزهای نادیدهٔ او، یعنی قوّت سَرْمَدی و اُلوهیّتش از حین آفرینش عالم به‌وسیلهٔ کارهای او فهمیده و دیده می‌شود تا ایشان را عذری نباشد.  زیرا هر چند خدا را شناختند، ولی او را چون خدا تمجید و شکر نکردند بلکه در خیالات خود باطل گردیده، دل بی‌فهم ایشان تاریک گشت.  (رومیان ۱: ۱۹- ۲۱)
و چون روا نداشتند که خدا را در دانش خود نگاه دارند، خدا ایشان را به ذهن مردود واگذاشت تا کارهای ناشایسته بجا آورند.  (رومیان ۱: ۲۸)
پاسخ به این پرسش که تکلیف کسانی که انجیل مسیح را نشنیده اند چیست، در آیات فوق یافت می شود. آیات فوق از محکومیت صحبت می کند، از مجازاتی که در انتظار عصایان است. شریعت بر دل ایشان نوشته شده است، اما در نهایت از اطاعت آن سر باز زده، آن را اجرا ننمودند. شریعت نوشته بر دل ایشان، طریق نجات نیست بلکه فرصت محکومیت را فراهم آورد. و البته انگاره چهارم و حقیقت بنیادی دیگری که مسیحیت را با دیگر باورها متفاوت می سازد، کفاره مسیح است که با زندگی، مرگ و قیام خود، نجات را برای آنکسی که ایمان بیاورد فراهم ساخت. این واقعیت تاریخی است که به ایمان مسیحی مفهوم دیگری بخشیده است، مفهومی که آن را از دیگر ادیان متفاوت می سازد
 بقلم: ادوین کشیش آبنوس
سپتامبر ۲۰۱۳

[۱] What about those who have never heard? John Sanders, IVP Academic, 1995, p9
[۲] Joshua Project
[۴] Jesus the

۱۳۹۶ آذر ۲۱, سه‌شنبه

مجموعه مقالات در باب نجات شناسی الهیات اصلاحات


  • ادوین کشیش آبنوس


تولد تازه: بخش سوم – خداشناسی اصلاحات، فقط تولیپ نیست!

در دو هفتۀ گذشته، به بررسی آموزۀ تولد تازه، نوزآیی،پرداختیم.
همینطور که می دانید، اساس و بستر صحبتهای ما در سه ماه گذشته، روی بنیاد الهیات اصلاحات بوده است و قرار است تا آموزه هایی را که از چشم انداز این خداشناسی تعریف می شود، مورد بررسی قرار دهیم.
اگر دقت کرده باشید،من در این سری دروس،خودم را محدود به ۵ نکته تولیپ نکردم(۱٫ تباهی کامل،۲٫ انتخاب شدن بدون شرط، ۳٫ کفارۀ محدود،۴٫ فیض غیر قابل مقاومت، ۵٫ثبات قدم مقدسین(امنیت نجات) ). هر چند ۵ نکته تولیپ، بخشهای اساسی این خداشناسی کتاب مقدسی است، اما خداشناسی اصلاحات به این ۵ نکته ختم نمی شود.
بدون اینکه فرصت زیادی را صرف مقدمه کنیم، اجازه بدهید وارد ادامه مبحث شویم.
اما رخصت دهید به چند نکته اشاره کنیم، به مباحثی که مشخصا اشاره کردیم و مطالبی که ضمنی گفته شد:
 اول
اینکه نوزایی، تماما کاری الهی است؛ یعنی انسان در تولد روحانی خودش، اصلا دخالتی ندارد و توانایی از نو مولود شدن را ندارد.
یک نکتۀ عقلانی!
این نکته که انسان توانایی از نو مولود شدن را ندارد منطقا نیز قابل دریافت است:
اگر نوزایی را یک معلول بدانیم، علت وجودی آن نمی تواند خود آن معلول باشد! زیرا این نیازمند آن است که معلول (دراینجا انسان)، پیش از موجود شدن(نوزایی)، موجود بوده باشد(به صورت علت) تا خودش را به وجود آورد! و این عقلا امکان پذیر نیست. اصطلاحا می توان گفت که: سِبقت(پیشی گرفتن) وجودی شیئ بر خودش، غیر ممکن است!
دوم
در این تولد دوباره، کار حیات بخش خدا، روی فهم و ادراک ما نیز تاثیر می گذارد که من به آن «تنویر روحانی» می گویم. خدا، در تولد تازه، افکار ما را باز کرده، فهم و درک امور روحانی را به ما می بخشد؛ چشمهای روحانی ما باز می شود.
(برای نمونه ر.ک: اول قرنتیان ۲: ۱۲- ۱۳، دوم قرنتیان ۴: ۶ ، افسسیان ۱: ۱۸، فیلیپیان ۱: ۹، کولسیان ۳: ۱۰، اول یوحنا ۴: ۷)
انسانی روحانی، یعنی کسی که از بالا زاده شده است، معانی روحانی حقایق را می فهمد؛ به عنوان مثال، انسان نفسانی، یعنی آن انسانی که تولد تازه ندارد، حیات ندارد، و هنوز در گناهان خویش است، چنین انسانی، وقتی می شنود که خدا رحیم است، او این جمله را از لحاظ گرامری و ظاهری می فهمد اما درک و فهم انسان روحانی، یعنی آن کسی که تولد تازه دارد، با وی متفاوت است؛ آنانی که تولد تازه دارند، این حقیقت را فهمیده، درک کرده، عمیقا احساس کرده، با آن رابطه برقرار می کنند.
انسان نفسانی مانند شخص نابینایی است که واقعیت دنیا را، خورشید و درخت و دریا و میز را می شناسد، و توانایی توضیح واژگانی آنها را دارد، اما سطح درک و فهم وی، در یک مرتبۀ ابتدایی قرار گرفته است که به گستردگی و عمق دریافت تجربی یک شخص بینا نیست؛ اما زمانی که چشمان وی باز می شود، آن خورشید و درخت و دریا و میز، برای وی بُعد تازه ای پیدا می کند، بُعدی که در زمانی نابینایی هرگز قادر به دریافت آن نبوده است.
وضعیت افرادی که تولد تازه ندارند، همانی است که مسیح گفت: «آیا چشم دارید و نمی بینید و گوش دارید و نمی شنوید؟…(هزارۀ نو، مرقس ۱۸:۸)
این حقایق الهی که شخص روحانی دریافت می کند از درک والاتر و  تاثیر بخشی عمیقتری، در قیاس با آنچه از زبان دیگران جاری می شود، برخورداند.  معلمین مذهبی می توانند در خصوص حقایق الهی با ما صحبت کنند اما تنها زمانی که روح خدا تنویر روحانی ببخشد، تنها آن زمان است که این حقایق جان پیدا می کنند. مسیح گفت:
…کلامی که من به شما می‌گویم، روح و حیات است. (قدیم، یوحنا ۶: ۶۳)
انسانها می توانند در خصوص قدوسیت، محبت و زیبایی الهی صحبت کنند، اما تا زمانی که از روح خدا منور نشده باشیم، این واژه ها و مفاهیم در زندگی ما جان نداشته، اساس زندگی ما را تغییر نخواهند داد. به همین خاطر دانش روحانی بدون تولد تازه، جهل است و اما تنویر روحانی که در تولد تازه به ما بخشیده می شود، دانش روحانی و حقیقی است.
عیسی مسیح به رهبران مذهبی یهود که در خصوص کتاب مقدس می دانستند گفت:
«عیسی جواب داد که نه مرا می‌شناسید و نه پدر مرا. هرگاه مرا می‌شناختید پدر مرا نیز می‌شناختید.»(قدیم، یوحنا ۱۹:۸)
«در جواب ایشان گفت، دانستن اَسرار ملکوت آسمان به شما عطا شده است، لیکن بدیشان عطا نشده،»(قدیم، متی ۱۱:۱۳)
پولس رسول در این زمینه می گوید:
امّا انسان نفسانی امور روح خدا را نمی‌پذیرد زیرا که نزد او جهالت است و آنها را نمی‌تواند فهمید زیرا حکم آنها از روح می‌شود. (قدیم، اول قرنتیان ۲: ۱۴)
سوم
نکتۀ سومی که باید در خصوص تولد تازه بدانیم این است که ارادۀ انسانی را تازه می کند؛ اگر به خاطر داشته باشید، گفتیم که انسانی که در گناهان خودش مرده است، آزادانه بر طبق طبیعت فاسدش، به آنچه که تمایل دارد، روی کرده، گناه می کند. ارادۀ آزاد انسان، آزادانه، تنها عداوت با خدا را بر می گزیند اما تولد تازه این ارادۀ انسانی را، ارادۀمخلوق را، احیا می کند به نوعی که اکنون انسان توانایی دارد تا امور خدا را انتخاب کند.
آیا حزقیال ۱۱: ۱۹ را بیاد می آورید؟ این آیه بارها خوانده شده، بدون اینکه در این خصوص توضیح کافی شنیده باشیم:
«… در اندرون‌ ایشان‌ روح‌ تازه‌ خواهم‌ نهاد و دل‌ سنگی‌ را از جسد ایشان‌ دور کرده‌، دل‌ گوشتی‌ به‌ ایشان‌ خواهم‌ بخشید.»(قدیم)
نگاهی به چند آیه
همینطور حزقیال ۳۶: ۲۷- ۲۸
۲۷″روح خود را در اندرون شما خواهم نهاد و شما را پیرو قوانین خود خواهم ساخت تا با دقّت دستورات مرا بجا آورید. ۲۸   آنگاه در سرزمینی که به نیاکان شما دادم، زندگی خواهید کرد و قوم من خواهید بود و من خدای شما خواهم بود.»(مژده)
شما را در هر عمل نیکو کامل گرداناد تا اراده او را بجا آورید و آنچه منظور نظر او باشد، در شما به عمل آوَرَد بوساطت عیسی مسیح که او را تا ابدالآباد جلال باد. آمین. (قدیم، عبرانیان ۱۳: ۲۱)
۱۳ زیرا خداست که در شما برحسب رضامندی خود، هم اراده و هم فعل را به عمل ایجاد می‌کند. (قدیم، فیلیپیان ۲: ۱۳)
و البته آیات بسیاری دیگر نشان می دهد که روح خدا، به وسیلۀ عمل نوزآیی، ارادۀ ما را توانا می سازد تا در ارادۀ او حرکت کرده، تصمیم گرفته، از او اطاعت کنیم. بنابراین خدا در تولد تازه، قلب و ارادۀ ما را نسبت به تقدس متمایل کرده، از گناه بی زار می سازد.
داود هم کراراً در مزامیر از خدا در خواست می کند و می گوید:
دلم را به اطاعت از اوامرت مایل گردان… (مژده، مزمور ۱۱۹: ۳۶)
چشمانم را از دیدن بطالت بگردان، و در طریق خود مرا زنده ساز. (قدیم، مزمور ۱۱۹: ۳۷)
۱۴ و زنی لیدیه نام، ارغوان فروش، که از شهر طیاتیرا و خداپرست بود، می‌شنید که خداوند دل او را گشود تا سخنان پولُس را بشنود. (قدیم،اعمال ۱۶: ۱۴)
این کاری است که روح القدس و تنها خدا قادر است در روحهای ما انجام دهد؛ این کاری است که انسان نمی تواند با قرار گرفتن در جایگاه خدا آن را انجام دهد؛ انسان قادر نیست تا چنین تغییر عظیمی را در انسانی دیگر ایجاد کند. مهم نیست که واعظی برجسته و زبردست، سخنگویی شیوا و معلم کلام بسیار ماهری باشیم، این کاری است که تنها روح القدس در زندگی ها انجام می دهد. کلام حقیقتی که در آن حیات است، از طریق واعظ کلام، که هر کدام از ما می توانیم باشیم، جاری می شود اما کار اصلی و نهایی را خداوند انجام می دهد و قلبهای سنگی را به قلبهایی تبدیل می کند که برای اوامر خداوند تمایل پیدا می کند. ارادۀ ما را نو ساخته، قادرمان می سازد تا بتوانیم به انجیل خدا، لبیک بگوییم.
الیهاتدان بنام، ویلیام شِدWilliam Shedd ) ( در خصوص این تولد تازه زیبا می گوید؛ او می گوید که «در تولد تازه، سرشت روحانی، سرشت روحانی را لمس می کند. خدا انسان را لمس می کند. خدا و انسان دو ماهیت متفاوت از هم هستند اما در تولد تازه، خدا به انسان بسیار نزدیک می شود، حتی نزدیکتر از زمان خلقت و نزدیکتر از زمانی که هر روزه در زندگی تو عمل می کند. » [۱]
بوسۀ آسمانی
نامی که من بر روی تولد تازه گذاشته ام، بوسۀ الهی است؛ خدا از آسمان انسان گناهکار را می بوسد و این بوسۀ آسمانی، روح حیات را در روح مردۀ وی می دمد و او را از نو زنده می سازد؛ او را به روحی تبدیل می گرداند که عاشق خدا می گردد و او را متابعت می کند.
چهارم
چهارمین نکته ای که در خصوص آن صحبت کردیم، این است که انسان در خصوص تولد تازه، منفعل است، غیرفعال است، تابع است.
خداوند بخشنده است و انسان دریافت کننده. انسان در گناه مرده است و قادر نیست زندگی حیات بخشی را که منجر به پارسایی بشود تولید کند.
پنجم
نکتۀ پنجم، از نکتۀ چهارم، یعنی نکتۀ قبلی سرچشمه می گیرد؛ از آنجایی که انسان در خصوص تولد تازه منفعل است، بنابراین قادر به همکاری با خدا در این باب نیست. شرط همکاری، این است که هر دو با هم هماهنگ باشند، یعنی نوعی انسجام و هارمونی بین خدا و انسان باشد اما کلام خدا به ما می آموزد که انسان در وضعیت دشمنی با خدا قرار دارد. رومیان ۸: ۷ می گوید که: «…تفکّر جسم دشمنی خدا است،»(قدیم)
دو واژۀ الهیاتی در این خصوص وجود دارد که یکی به همکاری انسان با خدا در نجات اشاره دارد که به آن سینرجیزم می گویند و دیگری به کار نجاتی که یکطرفه از سوی خدا برای ما انجام می شود، به آن مونورجیزممی گویند. نکته دیگر در خصوص نوزآیی این است که این یک راز است. آنچه دقیقا در این زمان اتفاق می افتد، برای ما یک راز است.  می دانیم که در گناه مرده بودیم، و اکنون زنده هستیم، و این مرگ و حیات، یک امری رازآلود است.  نمی دانیم که دقیقا چگونه اتفاق می افتد و اینکه خدا با ما چه می کند که ما از نو مولود می شویم. عیسی مسیح، روح القدس را به باد تشبیه می کند که هر کجا می خواهد می وزد و ما صدایش را می شنویم، ولی نمی دانیم از کجا می آید و به کجا می رود، تولد تازه هم به همین شکل است ر.ک یوحنا ۳: ۸٫
کتاب مقدس این زندگی جدید را، این نوزایی را پدیده ای می داند که تمامیت ما را تحت تاثیر خود قرار می دهد.  کلام خدا در دوم قرنتیان ۵: ۱۷ می گوید که  ۱۷   پس اگر کسی در مسیح باشد، خلقت تازه‌ای است؛ چیزهای کُهنه درگذشت، اینک همه‌چیز تازه شده است.(قدیم)
چون این اتفاق در درون ما انجام می شود و زندگی های ما را تغییر داده به ما حیات می بخشد، بنابراین می توانیم بگوییم که تولد تازه، یک امری آنی است و در یک زمان اتفاق می افتد و اینکه برخی معتقد هستند که تولد تازه، فرایندی تدریجی است، به نظر با شواهد کتاب مقدس همخوانی ندارد. ما در یک زمان متولد می شویم و پس از آن رشد روحانی شروع می شود. ممکن است، زمان دقیق آن را ندانیم و یا به وقوع آن هوشیار نباشیم، اما نتایج آن را در زندگی خود در طی زمان می بینیم.
ششم
 اما نکتۀ ششم این است که تولد تازه، در زندگی های ما باید میوه آورده، یا به اصطلاح، ثمر بخش باشد.
در اول یوحنا ۳: ۹ آمده است:
هر که از خدا مولود شده است، گناه نمی‌کند زیرا تخم او در وی می‌ماند و او نمی‌تواند گناهکار بوده باشد زیرا که از خدا تولّد یافته است.(قدیم)
این به آن معنی نیست که ایمانداران به عیسی مسیح زندگی کامل و بی نقص و بی گناهی خواهند داشت بلکه این بدان معناست که استمرار در گناه و در گناه باقی ماندن از زندگی آنها رخت خواهد بست.
شاید اگر بخواهیم از این دیدگاه، تولد تازه را نوع دیگری تعریف کنیم، به جای اینکه بگوییم، شخصی که تولد تازه دارد، گناهکار نیست، بهتر است بگوییم که شخصی که از نو مولود شده است، مطیع مسیح است.
این در خصوص این  نوع نگرش در باب ۲ اول یوحنا ( آیه ۲۹ ) می خوانیم:
اگر فهمیده‌اید که او عادل است، پس می‌دانید که هر که عدالت را بجا آوَرَد، از وی تولّد یافته است.(قدیم)
نکتۀ آخر
و اما نکتۀ آخر که من خودم هم به بدان قبلا توجه نکرده بودم در اول یوحنا ۵: ۱۸ است که می گوید:
۱۸   و می‌دانیم که هرکه از خدا مولود شده است، گناه نمی‌کند بلکه کسی که از خدا تولّد یافت، خود را نگاه می‌دارد و آن شریر او را لمس نمی‌کند.(قدیم) جالب توجه است که واژه ای که در اینجا «خود» ترجمه شده است در یونانی معنای «او» نیز می دهد، چنانکه در ترجمۀ NASB  این واژه، him ترجمه شده است؛ از این منظر می توان آیه را این گونه نیز ترجمه کرد که: … بلکه کسی که از خدا تولّد یافت، او را نگاه می‌دارد… ؛ که این بدان معناست که این خداست که ما را نگاه می دارد. به هر حال، شخصی که از نو مولود شده است، از حملات شریر مصون است. با اینکه ممکن است مورد حملات قرار بگیرد، اما یوحنای رسول می گوید، کسی که در ماست بزرگتر و قویتر است از آنکه در دنیاست.